ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را
بسوز زآتش عارض حجاب تقوی را
به باد رایحهٔ زلف عنبرین برده
هزار دفتر تعلیم و درس و فتوی را
تسلی دل عاشق به جز جمال تو نیست
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
مران به عنف خدا را ز آستانه مرا
مکش به تیغ جدایی به هر بهانه مرا
نخست طایر گلزار قدسیان بودیم
محبت تو جدا کرد از آشیانه مرا
مقیم صومعه بودم به عالم لاهوت
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
روی تو چشم خیره کند آفتاب را
موی تو خون کند جگر مشک ناب را
تا ماه در حجاب خجالت فرو رود
از آفتاب چهره برافکن نقاب را
خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
خوشتر ز آستان تو ما را مقام نیست
کوی تو کم ز روضهٔ دارالسلام نیست
گفتم که خاک راه توام ملتفت نشد
بیچاره من که اینقدرم احترام نیست
گفتم بیا که از غم لعل تو سوختم
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
خیال ابرویت ار سجده می کنم پیوست
خیال کج نرود طین سر خیال پرست
نظر به چشم تو گفتم مگر نظر دارم
خیال چشم تو بر گوشه نظر بنشست
سواد خامه پرگار گردش قمری
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
خرم دل آن کس که به غم های تو شاد است
الّا غم رخسار تو غم ها همه باد است
بگشا گره از ابروی مشکین که ببینند
کاندر خم ابروی تو پیوسته گشاد است
در طلعت تو صنع الهی بتوان دید
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
ای کرده به غمزه دل صد شیفته تاراج
تیر مژهات سینهٔ من ساخته آماج
پیوسته کمان سیه از مشک کشیده است
طفرهای دو ابروی تو بر دایرهٔ عاج
زان لب که رسیده است لطافت به نصابش
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
بشکفت بر چمن گل عذرا عذار سرخ
وز جرم لاله شد کمر کوهسار سرخ
همچون خط تو شد طرف جویبار سبز
وز لاله صحن باغ چو رخسار یار سرخ
مطرب بساز پرده ی عشاق درحجاز
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱
به جرعه ای که ز جام جهان نما بخشند
کرشمه ایست که صد جام جم به ما بخشند
نصیبه ای به گدایان مگر حواله شود
در ان مقام که صد گنج بی بها بخشند
به تیغ غمزه ی خوبان بنه سر تسلیم
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
مرا زمانه زخاک درت جدا مکناد
رقیب را به سر کویت آشنا مکناد
به غیر دیده ی پاک بلند منظر من
کسی نظاره ی آن سرو گل قبا مکناد
به بوی زلف تو مشک خطا همی جستم
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
آنها که طرف روز به گیسو گرفتهاند
مه را به تاب طرّهٔ هندو گرفتهاند
افسونگرند گوشهنشینان چشم تو
دلها به سحر غمزهٔ جادو گرفتهاند
یرغوچیان چشم سیاهت به یک نظر
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
رخت نمونه ی صورت نگار چین باشد
عجب که درهمه چین صورتی چنین باشد
به آستانه ی جنت فرو نیارد سر
سری که بر سر کوی تو برزمین باشد
هوای باغ و تمنای راغ در سر نیست
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
هرشب از طوفان چشم آب از سرما بگذرد
مردم چشمم ندانم چون ز دریا بگذرد
اشک خون آلوده ی من با شفق همدم شود
آه مینا گون من زین سقف مینا بگذرد
گر ندیدی زحمتی از خار مژگان پای دوست
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
یاد لبت کنم دهنم پرشکر شود
نام رخت برم همه عالم قمر شود
با ابروی سیاه تو پیوسته ام خیال
تاکی خیال کج زسر ما بدر شود
تیر خدنگ غمزه ات از دل کند گذر
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
خطت مشکست و خالت عتبر تر
جهان را کرده ای پر مشک و عنبر
رخ ولبت را مپوش از دردمندان
زمعلولان که پوشد گل به شکر؟
قد سرو و لبت در روضه ی جان
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
دانی چه گفت سالک خمّار خانه دوش
بشنو نصیحت از نفس پیر می فروش
با درد ما بساز و ز درمان سخن مگوی
صوفی شو و ز راه صفا دُرد ما بنوش
یا حسن ما مشاهده کن یا نظر ببند
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
غمزهٔ تیز ترا سینهٔ من شد هدف
خون دلم گو بریز اینْت مرا صد شرف
در صف تو عاشقان جامه به خون شستهاند
تا که شود در میان یا که رود پیش صف
دل به کمند تو باز بسته از آن شد که هست
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵
ای ملک طراوت به تو زیبنده و لایق
روی تو و گلبرگ طری هر دو مطابق
از طرّه ی تو بوی برد عنبر سارا
وز چهره ی تو رنگ برد برگ شقایق
وصف سر مویی ز میان تو نکردیم
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰
برفتی از نظر و از نظر نرفت خیال
به افتراق مبدّل شد اتفاق وصال
تصوری به صبوری خیال می بندم
زهی تصور باطل زهی خیال محال
به دست باد صبا بوی زلف خود بفرست
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
بگریست ابر نیسان والوَرد قَد تبَسَّم
خامش چنین چرایی؟والطَّیر قَد ترنَّم
کردند خانه رنگین عینای مِن دمُوعی
از بس که اشک خونین قَد فاضَ مِنهُما دم
دل کی رسد به جانان والحُزن لیسَ فیهِ
[...]