گنجور

 
ابن حسام خوسفی

مرا زمانه زخاک درت جدا مکناد

رقیب را به سر کویت آشنا مکناد

به غیر دیده ی پاک بلند منظر من

کسی نظاره ی آن سرو گل قبا مکناد

به بوی زلف تو مشک خطا همی جستم

دگر مشام من اندیشه ی خطا مکناد

طواف بر سر کوی تو می کنم به صفا

کسی زیارت این کعبه بی صفا مکناد

کنم به گوشه ی ابروت سجده ی اخلاص

که هیچ گوشه نشین طاعت ریا مکناد

وصال عاشق اگر بی بلا نخواهد بود

غمت حواله ی این دل به جز بلا مکناد

که گفت خانه ی دل کردم از غمت خالی

نکرده ام نکنم هرگز این خدا مکناد

به روز حشر که از خاک تیره برخیرم

دلم به غیر تو چشم نظاره وا مکناد

مراد ابن حسام از لبت چوناکامی است

خدای کام دلش بی لبت روا مکناد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجد همگر

خدای جز به توام کام دل روا مکناد

به جز هوای تو با جانم آشنا مکناد

گرم رها کند از حلق بند جان شاید

ز بند زلف تو حلق دلم رها مکناد

زمانه تا ز تن من جدا نگردد جان

[...]

حکیم نزاری

خدای با تو کسی را دل آشنا مکناد

وگر کند چو من از خان و مان جدا مکناد

چو من ضعیف و حزین و نزار مرغی را

به دام و دانه ی عشق تو مبتلا مکناد

اسیر عشق تو کردم دل از طریق صواب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه