گنجور

 
ابن حسام خوسفی

خرم دل آن کس که به غم های تو شاد است

الّا غم رخسار تو غم ها همه باد است

بگشا گره از ابروی مشکین که ببینند

کاندر خم ابروی تو پیوسته گشاد است

در طلعت تو صنع الهی بتوان دید

گویی مگر آیینه سکندر به تو داده‌ست

چندین ارنی گوی به اطوار دوانند

عکسی مگر از روی تو به کوه فتاده‌ست

بگذر به چمن چون گل سیراب و نظر کن

در غنچه که از شرم تو بُرقع نگشاده‌ست

از سرو سرافراز بنه سرکشی از سر

کاین باغچه را سرو بسی همچو تو یاد است

شوخی مکن و چهره میفروز که در خاک

بس چهره شاهان منوچهر نژاد است

هر لاله که بر دشت نمودار کلاهی است

تاج سر جمشید و فریدون و قباد است

چون ابن حسام از دو جهان قطع نظر به

آنرا که سر کوی تو میعاد و معاد است