شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱ - گرفتاران
پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را
کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش
نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را
سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲ - خاطره
گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا
صبح، دیدم قطرِهٔ شبنم به روی برگ گل
زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا
چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳ - غم آزادی
تا به دام غمش آورد خداداد مرا
هر چه میخواستم از بخت، خدا داد مرا
رفع مخموری از آن چشم سیه دارد چشم
چشم دارم که خرابی کند آباد مرا
نتوانم ز خداداد بگیرم دادم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴ - آرزو
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را
شمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را
برای جان سپردن، کوی جانان آرزو دارم
که شاید با دو سیل او، برد خاک مزارم را
ندارم حاجت فصل بهاران با گل و گلشن
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۵ - مسوزان
ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیمجانم را
بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را
اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من
دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را
به گردن بستهای چون رشتهٔ بر پای زنجیرم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶ - تبّری
تا پریشان به رُخ آن زلف سمنساست تو را
جمع اسباب پریشانی دلهاست تو را
دست بردی به رخ از شرم و حریفان گفتند
که تو موسایی و عزم ید بیضاست تو را
همچو ترسابچگان عود و صلیب افکندی
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۷ - جستجو
چه خونبها به از این کشتگان کوی تو را
که بنگرند به محشر، دوباره روی تو را
تمام، گمشدگان ره توئیم و کنیم
به هر طریق که باشیم، جستجوی تو را
دم مسیح که گویند روح پرور بود
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۸ - بیداری ما
نیست او را سر موئی سر سودائی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما
تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند
شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما
گر بدادیم بهای دهنت نقد روان
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۹ - شوق جمال
صبر و قرارم دگر به یک نظر امشب
از تن و جانم ربود شوخ شکرلب
کاکل مشکین به دوش اوست؟ نه بالله
هشته به سر، آن نگار، عنبر اشهب
موی پریشش به عین طرفه کمندیست
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰ - نقش خود
مکن دریغ ز من ساقیا شراب امشب
از آنکه ز آتش خود، گشتهام کباب امشب
ز بسکه شعله زند در دل من، آتش شوق
ز آتش دل خویشم در التهاب امشب
به خواب دیده ام آن چشم نیم خوابش دوش
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱ - گل بادام
سُرخ و بیجاده رخ و تازه لب از باده و مست
رفته از غایتِ مستی گلِ بادام از دست
مُتِرَشِّح غد و موزون قد و میگون لب و مست
جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست
طُرّهاش شعبدهباز و نگهش شهرآشوب
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - دل گمشده
عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست
به وفائی که نداری قسم ای ماه جبین
هر جفائی که کنی در دل من عین وفاست
اگر از ریختن خون منت خرسندی است
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳ - نقطه خال تو
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴ - پریزاد
تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به سر است
پند هفتاد و دو ملت به برم بیاثر است
نه من اندر طلبت بر در دیر و حرمم
هر که جویای جمال تو بود، دربدر است
مینماید که تو از خیل پریزادانی
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - نیاز
تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد
بر ناز خود بناز که نازت کشیدنی است
چشمت نظر ز لُطف به عاشق نمیکند
چون آهوی ختائی کارش رمیدنی است
از مشربت زلال لبست کام دل برآر
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶ - رخ زیبا
توتیای دیدهٔ عشّاق خاک پای تست
عارفان را نقل مجلس نقل شکر خای تست
ما بتو محتاج و متضوّر، تو از ما بینیاز
مشکل ما احتیاج ما و استغنای تست
هر چه زان بالاتر استاد ازل خلقت نکرد
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - سودای دوست
رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست
وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست
نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش
ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست
بر سر سودای دوست گر برود سر ز دست
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸ - اشک بیقراری
در این زمانه نه یاری، نه غمگساری هست
غریب کشور حسنیم روزگاری هست
ز شوخ چشمی و طنّازی و جفا جوئی
به دامن مژه ام اشک بیقراری هست
شکست خار کهن آشیان گلزارم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹ - تشنگی
بر سر مژگان یار من مزن انگشت
آدم عاقل به نیشتر نزند مشت
پرده چو باد صبا ز روی تو برداشت
ریخت به خاک آبروی آتش زرتشت
پیش لبت جان سپردم و به که گویم
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰ - چشم نرگس
غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت
عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت
بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی
آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت
خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی
[...]