گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

صبر و قرارم دگر به یک نظر امشب

از تن و جانم ربود شوخ شکرلب

کاکل مشکین به دوش اوست؟ نه بالله

هشته به سر، آن نگار، عنبر اشهب

موی پریشش به عین طرفه کمندیست

یا که ز مه واژگون شده است دو عقرب؟

بر جهد از گوی عاج صفهٔ سیمش

زان صنم گلعذار، سینهٔ غبغب

دوش بدم من غریق بحر تفکّر

خواب مرا در ربود در وسط شب

دیدمش آن یار بی وفا و ترشخو

آمد و بنشست و تکیه داد به منصب

گفت: زهجران من تو چند بسوزی

بحر شود بعد از این ز وصل معذب

گفتمش، آخر دو بوسه‌ای تو عطا کن

زخم دلم را بنه دوای مجرب

شوق جمال بستان به جهد صبوحی

گر بنماید دو صد کتاب به مکتب