رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست
وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست
نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش
ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست
بر سر سودای دوست گر برود سر ز دست
پای نخواهم کشید از سر میدان دوست
گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش
دوست رها کی کند دست ز دامان دوست؟
پر شده پیمانهام گرچه ز خون جگر
بالله اگر بشکنم ساغر پیمان دوست
من نه به خود گشتهام فتنهٔ آن روی و موی
فتنهٔ جان و دل است نرگس فتّان دوست
گر به علاج دلم آمدهای ای طبیب
درد دلم را بجوی، چاره ز درمان دوست
شیخ بر ایمان من، طعنه اگر زد، چه باک
کافر شیخیم ما، لیک مسلمان دوست
ذره صفت تا به چرخ، رقصکنان میروم
گر دهدم پرتوی، مهر درخشان دوست
در ره عشقش دلا! پای منه جز به صدق
جادوی بابل برد دست ز دستان دوست
خلق جهانی اگر زار و پریشان شوند
شکر صبوحی که شد زار و پریشان دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شیخ اسمعیل تاج الواعظین آنکسکه بود
بلبل آسا نغمه زن یکعمر در بستان دوست
عشق بی پایان اوبا دوست محکم بود و شد
شامل او در دو عالم لطف بیپایان دوست
نازم آن ثابت قدم عاشق که تیغ مرگ هم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.