فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱
الا یا ایها المَهدی مدامَ الوَصل ناوِلها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲
اگر آن شاه دین پرور نوازد خاطر ما را
به تشریف قدومش خوش برافشانیم جانها را
ز مهر ناتمام ما جناب اوست مستغنی
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن نور روز افزون که مهدی داشت دانستم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳
ای فروغ شرع و دین از روی رخشان شما
آبروی طاعت از مهر محبان شما
عزم دیدار تو دارد، جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید، چیست فرمان شما؟
خاک شد سرها بسی در انتظار مقدمت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴
یا رب که کارها همه گردد به کام ما
نور حضور خویش فروزد امام ما
ما باده محبت او نوش کرده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آنکه از این باده زنده شد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹
کجا رسم من مسکین بدان جناب کجا
وصال بحر کجا گمره تراب کجا
در انتظار قدومت بجان رسید دلم (کذا)
کجاست وعده وصلی از آن جناب کجا
گهی قرار دهم آن که بینمت در خواب
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
یعنی ز ما به مهدی هادی پیام بر
کو روز و شب دعا و ثنا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
یعنی این تیره شب غیبت مهدی روزی
از دم صبح حضورش لمعان خواهد شد
عالم ار پیر شد از جور و ستم باکی نیست
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
گفتم کیم به طلعت تو شادمان کنند؟
گفت آن زمان که وقت شود فکر آن کنند
گفتم که چیست سرّ نهان بودن شما؟
گفت این حکایتی است که با نکتهدان کنند
گفتم که جان دهند و رضای شما خرند
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
دارم از غیبت مهدی گله چندان که مپرس
که چنان زو شدهام بیسرومان که مپرس
کار تقوی و صلاح و ورع و طاعت و علم
آنقدر روی نهاده است به نقصان که مپرس
جاهل و سفله و بیدین همه غالب شدهاند
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
زین جهان پیروی آل نبی ما را بس
در قیامت ثمر حب علی ما را بس
نیست ما را که کم و کیف از ایشان پرسیم
ما و تسلیم که آن نصّ جلی ما را بس
اگر اعمال نکوهیده وگر نانیکوست
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
غیر از شما ندارم نزد خدا وسائل
یا سادة البرایا یا جامع الفضائل
از صد یکی ندارد گر صد چو من نویسد
وصف شما به هر دم درصد چو این رسائل
هر نکتهای که گفتم در شأن صاحب الامر
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
خیز تا از در طاعات گشادی طلبیم
بر در دوست نشینیم و مرادی طلبیم
بهر راه حرم وصل بیا تا برویم
به گدائی به در تقوی و زادی طلبیم
اشک آلوده ما گرچه روانست ولی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
خیز تا چاره این غم به مناجات بریم
حاجت خود به بر قاضی حاجات بریم
مقصد اصلی دل را که لقای مهدی است
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
از خدا خدمت او را به تضرع طلبیم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
در توسل به جناب تو چه تدبیر کنم
چند در فرقت تو ناله شبگیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
در شب هجر تو مجموع پریشانی خویش
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
با خون دل نوشتم نزد امام نامه
انّی رأیت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقت در دیده صد علامت
لیس الدموع عینی هذا لنا العلامه
گفتی ملامت آمد از کثرت حدیثش
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
مگو سرّ وجودش با مخالف
که راز دوست از دشمن نهان به
به خلدم زاهدا دعوت مفرما
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
کتبت قصّة شوقی و مدمعی باکی
بیا که بیتو به جان آمدم ز غمناکی
زمانه را نتوان دید بیامام زمان
فکیف حالک یا دهر! ایّ مولاکی
ز خاک پای تو داد آبروی لاله و گل
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
بسی شوق تو در دل هست و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
نداند قدر تو سنّی که از اوهام بیرونی
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
ملک در سجده آدم زمین بوسید و نیت کرد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زمان نبود که سرّ عشق گوید باز
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
ای که حرمانی ما را تو روا میداری
مخلصان را ز بر خویش جدا میداری
آن جفاها که فراق تو به ما کرد و کند
ما تحمل نکنیم ار تو روا میداری
من در این شکوه که آمد خبری از بر او
[...]