گنجور

 
فیض کاشانی

ای که حرمانی ما را تو روا می‏‌داری

مخلصان را ز بر خویش جدا می‏‌داری

آن جفاها که فراق تو به ما کرد و کند

ما تحمل نکنیم ار تو روا می‏‌داری

من در این شکوه که آمد خبری از بر او

کای فلانی گله از حضرت ما می‌‏داری؟!

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

از چه می‌‏نالی و فریاد چرا می‏‌داری

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست

عرض خود می‌‏بری و زحمت ما می‏‌داری

خویش را قابل خدمت کن و آنگه بطلب

مستحق ناشده امید عطا می‌‏داری

فیض بگذر به بیابان هوس تا برسی

به امیدی که در این ره به خدا می‏‌داری