گنجور

 
فیض کاشانی

گفتم کیم به طلعت تو شادمان کنند؟

گفت آن زمان که وقت شود فکر آن کنند

گفتم که چیست سرّ نهان بودن شما؟

گفت این حکایتی است که با نکته‏دان کنند

گفتم که جان دهند و رضای شما خرند

گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم ز گفتگوی شما شاد می‏شوم

گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند

گفتم مسیح بهرچه آید ز آسمان؟

گفتا که اقتدا به امام زمان کنند

گفتم چو از جهان بروم من چه سود از آن؟

گفتا که رجعتی است که پیر و جوان کنند

گفتم که دوستان تو رجعت چرا کنند؟

گفتا که تا معاونت مستعان کنند

گفتم همیشه فیض دعای تو می‏‌کند

گفت این دعا ملائک هفت آسمان کنند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode