گنجور

 
فیض کاشانی

ای فروغ شرع و دین از روی رخشان شما

آبروی طاعت از مهر محبان شما

عزم دیدار تو دارد، جان بر لب آمده

بازگردد یا برآید، چیست فرمان شما؟

خاک شد سرها بسی در انتظار مقدمت

اندرین ره کشته بسیارند قربان شما

ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی

تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما

ای شفیع عاصیان وی دستگیر مذنبان

در قیامت دست عجز ما و دامان شما

با صبا همراه بفرست از پیامت، شمه‏‌ای

بوکه بویی بشنوم از علم و عرفان شما

کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند

گوش جان ما و الفاظ دُرافشان شما

کس به دور غیبتت طرفی نبست از علم و فضل

به که نفروشند دانایی به نادان شما!

ای صبا با هم‌نشینان امام ما بگو

کی سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست

بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

کار فیض از دست رفت آن شاه را آگه کنید

زینهار ای محرمان جان من و جان شما

می‌‏کنم از دل دعایی بشنو و آمین بگو:

روزی ما باد یارب عیش دوران شما