گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

گم شدم در سر آن کوی، مجویید مرا

او مرا کشت شدم زنده، ممویید مرا

عمری از گم شدنم رفت و نمی آیم باز

چون چنین است، شما نیز مجویید مرا

بر درش مردم و آن خاک بر اعضای منست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای شده ماه نما دیده بدخوی مرا

دیده ای هیچگه آن ماه جفا جوی مرا

نتواند که کسی را نکشد با آن روی

واگذارید به من آن بت بدخوی مرا

اره گر از پی آن روی نهندم بر سر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

وه که سوز درونم خبری نیست ترا

در غمت مردم و با من نظری نیست ترا

بر سر کوی تو فریاد که از راه وفا

خاک ره گشتم و بر من گذری نیست ترا

دارم آن سر که سرم در سر و کار تو شود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

قدری بخند و از رخ قمری نمای ما را

سخنی بگوی و از لب شکری نمای ما را

سخنی چو گوهرتر صدف لب تو دارد

سخن صدف رها کن، گهری نمای ما را

به نظر ندیده ام من اثر دهان تنگت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

هر که زیر پیرهن بیند مرا

مرده اندر کفن بیند مرا

خویش را من خود کسی دانم ولی

یار اگر از چشم من بیند مرا

آرزو دارم قصاص از دست دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

ای جهانی بنده چون من مر ترا

نیست چون من بنده دیگر ترا

دل چو نطفه در رحم خون می خورد

تا چرا زاد این چنین مادر ترا

از برای آفت جان منست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

باغم عشق تو می سازیم ما

با تو پنهان عشق می بازیم ما

در هوای وصل جان افروز تو

پای بند درگه نازیم ما

مردمی کن برقع از رخ برفکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

شاخ نرگس را ببرد اینک صبا

سهل باشد بردن از کوری عصا

از خیال سبزه خاک بوستان

چشم می دوزم که گردد توتیا

تا عروس گل به دست آید مگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

وه که اگر روی تو در نظر آید مرا

عیش زخورشید و مه روی نماید مرا

بسته تست این دلم با دگرانم مبند

کاش که با دیگران دل بگشاید مرا

جان من آن روز رفت کم رخت آمد به پیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را

بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را

هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد

نیکوی آموختن چرخ بدآموز را

سوخته غم مدار دل به چنین غم، از آنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

طاقت دوری نماند عاشق دلتنگ را

واگهیی کس نداد، آن پسر شنگ را

گاه خرامیدنش یک نظری هر که دید

پیش فرامش نکرد آن قد و آن رنگ را

بنده نخواند کنون جز غزل نوخطان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

ای رخ زیبای تو آینه سینه ها

روی ترا در خیال زین نمط آیینه ها

غمزه مزن کان خیال تا به جگرها نشست

تیغ بلارک دمید وای که بر سر سینه ها

یاد توام می کند کار جواب هلاک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا

یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را

غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی

تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را

جولان کند سمندش چون سم او ببوسم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

نوشین لبی که لعلش نو کرد جام جم را

هست از پیش خرابی درویش و محتشم را

من خاک پای مستی کانجا که ریخت جرعه

لغزید پای رندان صد صاحب کرم را

گر در شراب عشقم از تیغ می زنی حد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را

تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را

تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم

ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را

بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

دیدم بسی زمانه مردآزمای را

سازنده نیست هیچ امیر و گدای را

جز باد و دم ترنم این تنگنای نیست

چون غلغل تهی نفس تنگنای را

چندین مکن دماغ به کافور و مشک، تر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

جان بر لب است عاشق بخت آزمای را

دستورییی به خنده لب جانفزای را

خون مرا بریز و زخونابه وا رهان

خیریست، این بکن ز برای خدای را

گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

هنگام آشتی ست بت خشمناک را

دل خوش کنیم لذت روحی فداک را

از خشم بود تا به سر ابرویش گره

من زان شکنجه ساخته بودم هلاک را

خوش وقت آنکه گفت مرا پای من ببوس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

آنکو شناخت گردش خورشید و ماه را

جوید برای خفتن خود خوابگاه را

از عین اعتبار ببینم به گلرخت

زیرا قیاس نیست درازی راه را

ای سرفراز، تیغ اجل در قفا رسید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۱۰
sunny dark_mode