گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را

تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را

تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم

ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را

بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری

دشوار صبح باشد شبهای بیکران را

اندیشه جهانی بر جان من نهادی

وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را

رسوای شهر گشتم از بس که دیده من

دمدم همی تراود خونابه نهان را

از آه سوزناکم دود از جهان برآمد

بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را

داغ غلامی از من هست ار دریغ باری

از بیع کن مشرف مملوک رایگان را

آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن

تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را

شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو

آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای میرآب بگشا آن چشمه روان را

تا چشم‌ها گشاید ز اشکوفه بوستان را

آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است

زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را

هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سیف فرغانی

گر عاشقی فدا کن در ره عشق جان را

دانم که این دلیری نبود چو تو جبان را

خود چون تو بی بصارت نکند چنین تجارت

زیرا که آن حرارت نبود فسردگان را

ای شیخ گربه زاهد وز بهر نان مجاهد

[...]

ناصر بخارایی

ای چشم تو کشیده، ابروی چون کمان را

تیری که می‌گشایی، از ما طلب نشان را

آن دم که تیر غمزه،‌ بر بی‌دلان گشایی

مرغ از هوا در آید، از بهر جان فشان را

من در میان جانت، چون نی کمر ببستم

[...]

کوهی

از هر که گلبن بینند روی جان را

پنهان کجا توان کرد خورشید آسمانرا

اعیان ثابته هست اسمای حضرت حق

دیدم همه مسماست کردم عیان عیان را

روحی دمید در تن گفت او نفخته فیه

[...]

محتشم کاشانی

عشقت زهم برآورد یاران مهربان را

از همچو مرگ بگسست پیوند جسم و جان را

تا طرح هم زبانی با این و آن فکندی

کردند تیز برهم صد همزبان زبان را

از لطف عام کردی در بزم خاص با هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه