گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
دشوار صبح باشد شبهای بیکران را
اندیشه جهانی بر جان من نهادی
وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را
رسوای شهر گشتم از بس که دیده من
دمدم همی تراود خونابه نهان را
از آه سوزناکم دود از جهان برآمد
بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را
داغ غلامی از من هست ار دریغ باری
از بیع کن مشرف مملوک رایگان را
آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را
شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو
آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس غم و درد ناشی از جدایی و بیخوابیهای شبانه صحبت میکند. او از معشوق میخواهد که غمهایش را کنار بگذارد و به او توجه کند. همچنین، بیان میکند که افکار و اندیشههایش تحت تاثیر عشق اوست و این عشق او را به رسوایی کشانده است. ضمن شکایت از بیخبری معشوق، شاعر اشاره میکند که نبود او باعث آتشسوزی در دلش شده و داغ عشق را بر دوش میکشد. در نهایت، او امیدوار است که اگر معشوق یک لحظه به او توجه کند، این درد و رنج کاهش یابد.
هوش مصنوعی: تو گفتی غمهای بیپایان را از دل بیرون کن، حالا که تو را میبینم باید به جای گله، سخن بگویم.
هوش مصنوعی: این شعر از شخصی است که از درد و فقدان عشقش میگوید. او شبها در حالی که ناله میکند و بیخواب است، به دزد دلش اشاره میکند و از او میخواهد که صدای فریاد پاسبان را بشنود. این پاسبان نمادی از آگاهی و بیداری است که در میان نالههای دلbroken او به خواب نمیرود. در کل، این احساس ناامیدی و دردی عمیق را به تصویر میکشد که شخص در نبود معشوقش تجربه میکند.
هوش مصنوعی: خسته شدهام از شبهای بیپایانی که بیخوابی را تجربه کردهام، و حالا میدانم که صبحها به سختی از راه میرسند.
هوش مصنوعی: تو اندیشهای عمیق و جهانی به روحم بخشیدی و سپس به طعنه میگویی که اصلاً فکر و اندیشهای در جانم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من در شهر به خاطر افشا شدن رازهایم مورد سرزنش قرار گرفتم، چرا که چشمانم به طور مداوم نشاندهندهی درد و رنجی پنهان هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر درد و غم ناشی از فراق تو، دلم بشدت میسوزد و از این عذاب، از وجودم دود برخاسته است. بدون تو، این دنیا برایم هیچ ارزش و معنایی ندارد و اگر نتوانم تو را داشته باشم، حاضرم به این جهان آسیب برسانم.
هوش مصنوعی: اگر غم و درد غلامی من باشد، پس ای صاحب نظر، کمکی به من کن و بگذار این مملوک بدون هزینه و رایگان بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: لحظهای با زیبایی تو رو به رو شوم تا بیشتر از گلها و رنگها به یاد نیاورم.
هوش مصنوعی: شاید اگر کسی چهرهای زیبا و دلربا را ببیند، بتواند به سرنوشت و روزگار خسرو بخندد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند
[...]
گر عاشقی فدا کن در ره عشق جان را
دانم که این دلیری نبود چو تو جبان را
خود چون تو بی بصارت نکند چنین تجارت
زیرا که آن حرارت نبود فسردگان را
ای شیخ گربه زاهد وز بهر نان مجاهد
[...]
ای چشم تو کشیده، ابروی چون کمان را
تیری که میگشایی، از ما طلب نشان را
آن دم که تیر غمزه، بر بیدلان گشایی
مرغ از هوا در آید، از بهر جان فشان را
من در میان جانت، چون نی کمر ببستم
[...]
از هر که گلبن بینند روی جان را
پنهان کجا توان کرد خورشید آسمانرا
اعیان ثابته هست اسمای حضرت حق
دیدم همه مسماست کردم عیان عیان را
روحی دمید در تن گفت او نفخته فیه
[...]
عشقت زهم برآورد یاران مهربان را
از همچو مرگ بگسست پیوند جسم و جان را
تا طرح هم زبانی با این و آن فکندی
کردند تیز برهم صد همزبان زبان را
از لطف عام کردی در بزم خاص با هم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.