جان بر لب است عاشق بخت آزمای را
دستورییی به خنده لب جانفزای را
خون مرا بریز و زخونابه وا رهان
خیریست، این بکن ز برای خدای را
گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی
این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟
زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش
هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را
واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری
آسیب بر چه می زنی آن بوسه جای را
مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک
بر سبحه منست شرف چنگ و نای را
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازوی زورآزمای را
ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد دل عاشقانه است. شاعر از حالت ناامیدی و جانبرلببودن خود سخن میگوید و از معشوق میخواهد که به او توجه کند. او به زیبایی معشوق اشاره کرده و از نغمهها و هنرها سخن میگوید. در نهایت، او به احساسات و تب و تاب عشقی اشاره دارد که در وجودش میجوشد و بیان میکند که عشق فراتر از توصیهها و نصیحتهای عقل است.
هوش مصنوعی: عاشق در حالتی قرار دارد که جانش در حال خروج است و به خاطر عشقش، به دنبال فرصتی است تا با خندهای دلنشین، روح و جانش را احیا کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که از خون من بگذری و به جای آن، از درد و رنجی که به خاطر آن دچار شدم رها شو. این کار را به خاطر خدا انجام بده که در آن خیری نهفته است.
هوش مصنوعی: گفتی به زیبایی خورشید و ماه نگاه کن و به من پشت کن. بگو این چه کسی است که زیبایی خود را به نمایش میگذارد؟
هوش مصنوعی: من از آن محبت و وفا میخواهم که آن دختر شوخ، هرگز به خاطر شرم و حیا به این گدا نگاه نمیکند، حتی وقتی که به در門ش مراجعه میکنم.
هوش مصنوعی: ای نسیم، هنگامی که از آن کوچه عبور میکنی، چرا به جای آسیب زدن، باید بر آن بوسه گلی بیفکنی؟
هوش مصنوعی: ای مطرب، ساز را بزن و به زهد و عبادت من نپرداز؛ زیرا مقام و فخر من بر ساز و نوا از ذکر و تسبیح من بالاتر است.
هوش مصنوعی: به نازکی و لطافت بازوهای زیبا نپردازید، زیرا همین لطافت میتواند قدرت و توان بسیاری از پهلوانان را شکست دهد.
هوش مصنوعی: ای دوست، عشق همانند چشمی است که همه چیز را میبیند اما گوش ندارد، پس چه نیازی به نصیحت خسرو دلتنگی است که نمیتواند بشنود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیدم بسی زمانه مردآزمای را
سازنده نیست هیچ امیر و گدای را
جز باد و دم ترنم این تنگنای نیست
چون غلغل تهی نفس تنگنای را
چندین مکن دماغ به کافور و مشک، تر
[...]
بشنو ز من ترانه غیرت فزای را
گر مردی ای سپند، نگه دار جای را!
سختی پذیر باش گر اهل سعادتی
کز استخوان گزیر نباشد همای را
هر چند سر به دامن محمل گذاشته است
[...]
دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را
از ما مجوی گریه بی های های را
آید به چشم روشنی ذره آفتاب
بر هر زمین که طرح کنی نقش پای را
مشتاق عرض جلوه خویش ست حسن دوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.