گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر که زیر پیرهن بیند مرا

مرده اندر کفن بیند مرا

خویش را من خود کسی دانم ولی

یار اگر از چشم من بیند مرا

آرزو دارم قصاص از دست دوست

تا بدانسان مرد و زن بیند مرا

بر سر راهش کشیدم زار زار

بو که آن پیمان شکن بیند مرا

بیدلی کش عیب می کردم کجاست

تا به کام خویشتن بیند مرا

نازنینا، زین هوس مردم که خلق

با تو روزی در سخن بیند مرا

باد هر روزی به جولا نگاه تو

خاک خواری بر دهن بیند مرا

گر بیاید باز مرغ نامه بر

طعمه زاغ و زغن بیند مرا

جوی خون راند به جای جوی شیر

خسروم، گر کوهکن بیند مرا