گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۱

 

سرمه اندر چشم خودبین می کنی

شانه اندر زلف پرچین می کنی

از ستم چندین که کردی کس نکرد

بس کن، از بهر که چندین می کنی؟

در غم لبهای من گویی بمیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۲

 

آنکه جان گویند خلقی، آن تویی

وانکه شیرین تر بود از جان تویی

شهر دل ویران شد از بیداد تو

ورچه ویران تر شود، سلطان تویی

در بلای فتنه نتوان زیستن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۳

 

ای ز رویت چشم جان را روشنی

زلف مشکن تا دلم را نشکنی

گفتم ایمن شو که من زآن توام

عید بر عمر است و آنگه ایمنی

چیست کز دستم نمی نوشی شراب؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۴

 

ترک من، بر شکل دیگر می روی

با مه از خوبی برابر می روی

چست بربستی قبای فتنه را

گویی از میدان به لشکر می روی

بر سر خود راه کردم مر ترا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۵

 

تا فراقت تاخت بر من بارگی

ساختم با محنت و آوارگی

دل ز ما بردی، زهی جان پروری

خون ما خوردی، خهی غمخوارگی

چار و ناچارت چو ما فرمان بریم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۶

 

آمد آن شادی جان بر ما دی

شادی افزود مرا بر شادی

پایش افتادم و لب بگرفتم

گفت، بگذار، کجا افتادی؟

گفتم آن کردم، چون باد صبا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۷

 

هر شب، ای ماه، کجا می گردی؟

از من خسته جدا می گردی

گر به ذکر تو دمی گردد دل

هیچ گرد دل ما می گردی؟

ورق جور به کف چون خط خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۸

 

گر چه سعادت بسی ست در فلک مشتری

دزد حوادث هم است از پی انگشتری

عقل حوادث نپخت در پس نه پرده، زآنک

رخنه بال من است در فلک چنبری

راست روی پیشه کن همچو سحاب سپهر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۹

 

ای رفته در غریبی، باز آکه عمر و جانی

یا خود چو عمر رفته باز آمدن ندانی؟

در راه تو بمیرم، گرچه ترا نبینم

باری خلاص یابم از ننگ زندگانی

زانجا که رفته ای تو، نفرستی ار سلامی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۰

 

ای باد باز بر سر کوی که می روی؟

بوی که رهبرت شد و سوی که می روی؟

چندان گل و شکوفه که هستند خاک پات

در جستجوی روی نکوی که می روی؟

با این نسیم خوش که تو داری به بوستان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۱

 

نامردم است، هر که درو نیست مردمی

عودی که بوش نیست، بسوزش به هیزمی

مردم نه ای، چه نفس بد اندر نهاد تست

دیوی که جای کرده در اندام آدمی

وه این چه کوری است که در چارراه شرع

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۲

 

به بت نمای مرا ره، اگر به دین نتوانی

به مهرکش سگ خود را، اگر به کین نتوانی

گهم نوازی، گاهی بود که تیغ برانی

مراد تست، چنان کن، اگر چنین نتوانی

به نازگویی، بوسی دهم اگر بدهی جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۳

 

هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟

که دوستان را روی چو عید خود بنمایی

برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره

ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی

اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۴

 

سلام و خدمت ما، ای صبا، به یار بگوی

فغان و زاری بلبل به نوبهار بگوی

برفت طاقت صبر و نماند قوت عقل

بگوی حال من او را و زینهار بگوی

ز خون دیده همه دست من نگار گرفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۵

 

ای باد صبحگاه به من نام او بگوی

خوناب غیرتم به لب جام او بگوی

جان بو که خوش برآیدم امروز پیش او

چیزی دگر مگوی، همین نام او بگوی

بستان دعای سوخته ای، وز لبش مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۶

 

گاهم ز غمزه‌ها هدف تیر می‌کنی

گاهم زبون چشم زبون گیر می‌کنی

من جامه کاغذین کنم از رشک کاغذت

کان را چو برگ که هدف تیر می‌کنی

خون‌ها که می‌خورانیم، از تو بدین خوشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۷

 

ای یار پرنمک، جگرم ریش می‌کنی

قصد هلاک سوخته خویش می‌کنی

از دیده شرم دار، گرت بیم آه نیست

بی‌موجبی چرا دل من ریش می‌کنی؟

آخر کجا روا بود، ای ناخدای ترس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۸

 

بت من، بت پرست را چه زنی؟

مستم از عشق، مست را چه زنی؟

روی خود پوش، چشم را چه کنی

بت شکن، بت پرست را چه زنی؟

آخر از شست دور کن یک تیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۹

 

هیچ شکر چو آن دهان دیدی؟

هیچ تنگ شکر چو آن دیدی؟

این زمانت که در کنار آمد

جز کمر هیچ در میان دیدی؟

در چمن همچو شمع مجلس ما

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۰

 

گر منت می کنم عنان گیری

تا کی از چون منت کران گیری؟

هر زمان از کرشمه ابرو

بهر خونریز من کمان گیری

دل گرفتار تو از آن کردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۹۶
۱۰۰
sunny dark_mode