گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا فراقت تاخت بر من بارگی

ساختم با محنت و آوارگی

دل ز ما بردی، زهی جان پروری

خون ما خوردی، خهی غمخوارگی

چار و ناچارت چو ما فرمان بریم

چاره ما ساز در بیچارگی

چون عنان صبر بردی از کفم

یک زمان در کش عنان بارگی

وارهان یکدم از این بیداد و غم

زانکه شد بیداد غم یکبارگی