گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سلام و خدمت ما، ای صبا، به یار بگوی

فغان و زاری بلبل به نوبهار بگوی

برفت طاقت صبر و نماند قوت عقل

بگوی حال من او را و زینهار بگوی

ز خون دیده همه دست من نگار گرفت

مگر که دست بگیرد بدان نگار بگوی

هزار جور کشیدم ز غم که نتوان گفت

یکی اگر بتوانی از آن هزار، بگوی

اگر ز بنده فراموش کرد، یادش ده

وزین سخن دو سه بر وجه یادگار بگوی

بنای عافیتم کاستوار بود از صبر

خراب شد ز غمم دار استوار بگوی

حدیث چشم چو دریا بگو و زین مگذر

چو زین گذشت، حدیث لب و کنار بگوی

اگر چه هر چه بگویی به عکس کار کند

تو باری اینقدر از بهر عکس کار بگوی

اگر چه او نشود ز آن خویش خسرو را

تو ز آن خود بکن و بهر کردگار بگوی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode