گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سرمه اندر چشم خودبین می کنی

شانه اندر زلف پرچین می کنی

از ستم چندین که کردی کس نکرد

بس کن، از بهر که چندین می کنی؟

در غم لبهای من گویی بمیر

مرگ را بر بنده شیرین می کنی

بگذری از مهر و گویی کاین کنم

مهر می باید ترا کاین می کنی

تا بود ما و خیالت در شرف

چشم خسرو پر ز پروین می کنی