گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گاهم ز غمزه‌ها هدف تیر می‌کنی

گاهم زبون چشم زبون گیر می‌کنی

من جامه کاغذین کنم از رشک کاغذت

کان را چو برگ که هدف تیر می‌کنی

خون‌ها که می‌خورانیم، از تو بدین خوشم

گویی به کام من شکر و شیر می‌کنی

شب گوییا به خواب لبم بر دهان تست

این خواب را بگو که چه تعبیر می‌کنی؟

من از غمت خمیده، تو گویی جوان شدی

خوش خنده‌ای‌ست اینکه به تدبیر می‌کنی

گفتی بلا رسد که به خواریت می‌کشد

جان عزیز من، تو چه تقصیر می‌کنی؟

هردم مگو، ز یاری خسرو مراست شک

زیرا سخن مخالف تقدیر می‌کنی

 
 
 
نظیری نیشابوری

بس در وفا تأمل و تأخیر می کنی

تا می کنی به وعده وفا پیر می کنی

رنجش طبیعتی تو و بیداد خوی تست

با خلق صلح از سر تزویر می کنی

خود ظلم کرده از دل ما غبن می کشی

[...]

صائب تبریزی

زین گریه دروغ که ای پیر می کنی

آبی به شیراز سر تزویر می کنی

زان به بود که سیر کنی صد گرسنه را

چشم گرسنه خود اگر سیر می کنی

از سیر نیست مانع عمر سبک خرام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه