هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟
که دوستان را روی چو عید خود بنمایی
برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره
ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی
اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی
چو غنچه لعل کلاه و چو سبزه سبزقبایی
نماز عید به محراب ابروی تو کنم من
نه من که جمله جهان، چون به عیدگاه درآیی
چرا روایی اشکم به پیش روی تو نبود؟
گلاب را بود آخر به روز عید روایی
هر آنچه در دل من بود، ریختند به صحرا
دو چشم من که به خونم همی دهند گوایی
بخوان به نزد خودم تا چو بخت سوی تو آیم
کجاست دولت آنم که تو به سوی من آیی
به جور می کشم، این جرم خسروست، نه از تو
که تو چو لطف ملک جان فزای عمر فزایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف هلال عید و انتظار دیدار محبوب است. شاعر از هلال ماه عید میخواهد که دوستانش را به عید خود بنمایاند و از او میخواهد که به زیبایی به دنیا بیاید. او بیان میکند که هر ساله روز عید به یاد محبوبش نماز میخواند و از اینکه اشک هایش به محضر او نمیرسد، اظهار ناراحتی میکند. در ادامه، شاعر از دل تنگی و اشتیاقش برای دیدار محبوبش صحبت میکند و احساس میکند که همه دردها و غم هایش را با عشق به او در دل حمل میکند. او در نهایت آرزو میکند که محبوبش به سوی او بیاید و روزهای خوشی را به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: هلال عید دیده میشود، ای ماه زیبا که در دو هفته گذشته کجا بودی؟ که ما میخواهیم چهره دوستان را چون عید زیبا ببینیم.
هوش مصنوعی: با سر کج و به آرامی برو، تا دلبندانت از پشت پردهها به تماشا بیایند.
هوش مصنوعی: اگر تو با شور و شوق به حرکت ادامه دهی، به سرانجامی نیکو خواهی رسید مانند غنچهای سرخ و زیبا و همچون علفی خوشرنگ و سرسبز.
هوش مصنوعی: در روز عید، هنگامی که تو به جمع حاضر میشوی، من در برابر زیبایی و جذابیت چهرهات همانند نماز گزارانی هستم که به محراب میخواهند نماز گزارند. نه فقط من، بلکه همهٔ مردم در این حس مشترک با من هستند.
هوش مصنوعی: چرا اشک من در جلوی تو برداشت نشد؟ در روز عید، گلاب هم میتواند زیبا و دلپذیر باشد.
هوش مصنوعی: همه احساسات و رازهای درونم را، این دو چشم مثل نهر به بیرون میریزند و گواهی میدهند بر درد و رنجی که در وجودم هست.
هوش مصنوعی: به من خبر بده تا وقتی که شانس به سمت تو بیاید، من هم به سوی تو بیایم. ای کاش خوشبختی من در این باشد که تو به سوی من بیایی.
هوش مصنوعی: من این بار را به دوش میکشم، این گناه بر دوش خسروست، نه بر تو، زیرا تو همچون لطفی هستی که به جان و زندگی انسان میافزاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی
چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
[...]
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟
چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟
نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟
ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟
منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم
[...]
فراق اگر چه مرا میکشد به دردِ جدایی
خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی
که میرود که بگوید که گر میانِ من و تو
وفا و عهد درست است برشکسته چرایی
هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان
[...]
لقد فنیت عن الغیر لا وجود سوایی
لان نفی وجودی ثبوته لبقایی
وجود غیر چو مستلزم شریک و دویی است
خیال غیر چرا میکنی و غیر چرایی؟
عن البقاء ولا للبقاء من عدم
[...]
به قول خوش چو نیابی ز چنگ خصم رهایی
به آن بود که زبان را به ناخوشی بگشایی
چو قفل خانه به آهستگی گشاده نگردد
پی شکستنش آن به که سوی سنگ گرایی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.