امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
طاقت دوری نماند عاشق دلتنگ را
واگهیی کس نداد، آن پسر شنگ را
گاه خرامیدنش یک نظری هر که دید
پیش فرامش نکرد آن قد و آن رنگ را
بنده نخواند کنون جز غزل نوخطان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دیدم بسی زمانه مردآزمای را
سازنده نیست هیچ امیر و گدای را
جز باد و دم ترنم این تنگنای نیست
چون غلغل تهی نفس تنگنای را
چندین مکن دماغ به کافور و مشک، تر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
ز دور نیست میسر نظر به روی تو ما را
چه دولتی ست تعالی الله از قد تو قبا را
از آنگهی که تو سلطان به ملک دل بنشستی
نشاط و خواب به شبها حرام گشت گدا را
ز تیغ کش به حضورم که پادشاه بتانی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
شناخت آنکه غم و محنت جدایی را
بمیرد و نبرد سلک آشنایی را
به اختیار نگردد کس از عزیزان دور
ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را
مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را
وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم
یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را
ریزی تو خون برآستان، شویم من از اشک روان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
دیوانه می کنی دل و جان خراب را
مشکن به ناز سلسله مشک ناب را
بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال
تو خون من بریز ز بهر ثواب را
بوی وصال در خور این روزگار نیست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا
وندران کوی نهانی نظری بود مرا
جان به جایست، ولی زنده نیم من، زیرا
مایه عمر به جز جان دگری بود مرا
مست گشتم که شبش دیدم و در خواب هنوز
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
زاد چون از صبح روشن آفتاب
ساقی خورشید رو در ده شراب
لعل ندهی آن عرق در ده که چون
گل برآرد هم گل ست و هم گلاب
خرم آن کو غرق می باشد مدام
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
ای عید دوم آمده روی چو نگارت
قربان شده زان عید چو من بنده هزارت
مه را چه ولایت که کشد لشکر انجم
چون تافته شد طره خورشید سوارت
آن روز ز پرگار بشد دایره ما
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
بند جانم ز خم سلسله موی کسی ست
زخم جانم ز کمان خانه ابروی کسی ست
شب ز غم چون گذرانم من تنها مانده
ای خوش آن کس که شبش تکیه به پهلوی کسی ست
گریه امروز نمی ایستدم، کاندر خواب
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
هر که نگه در تو کرد بیش به بستان نرفت
و آرزوی روی تو از گل و ریحان نرفت
تا تو نمودی جمال، نقش همه نیکوان
رفت برون از دلم، نقش تو از جان نرفت
خصم بسی طعنه زد، دوست بسی پند داد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶
صبا کو به بوی تو جان پرور است
دل خلق را سوی تو رهبر است
به دنباله زلف مگذار کار
دلی را کز آن زلف در هم تر است
برون بر ازین چشم پر خون من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
خم تهی گشت و هنوزم جان ز می سیراب نیست
خون تو هست آخر، ای دل، گر شراب ناب نیست
ناله زنجیر مجنون ارغنون عاشقانست
ذوق آن اندازه گوش اولواالالباب نیست
عشق خصم من بس ست، ای چرخ، تو زحمت مکش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
صد بلا افتاد و صد فتنه بخاست
عاشق بیچاره را عبرت کجاست
دی دل دیوانه ما گم شده ست
بر درش آن خون که بینی آشناست
زلف پستش کارفرمای اجل
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸
چه شد کان سرو سیماندام سوی من نمیآید
دلم پژمرده شد بویی از آن گلشن نمیآید
کدامین کس ره من زد که در ره شد عنانگیرش
که آن سرمست جعدانداز مردافگن نمیآید
زمانی نیست جان من گریبانگیر هجرانش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶
باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد
در کالبد سوخته، جانی دگر آورد
امروز هم از اول صبحم سر مستی ست
این بوی که بوده ست که باد سحر آورد؟
صد منت باد است برین دیده کزان راه
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
گر بار دگر ماه من از بام برآید
بس فتنه که از گردش ایام برآید
فریاد اسیران همه شب پیش در او
چون بانگ گدایان که گه شام برآید
زنهار که آن بند قبا چست نبندی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱
ندانم تا ترا در دل چه افتاد؟
که دادی صحبت دیرینه از یاد
بمردم، ای ز رویت چشم بد دور
کجا این دیده بر روی تو افتاد؟
تغافل کردنت بی فتنه ای نیست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶
رخ آن شوخ پنهانی ببینید
کمال صنع یزدانی ببینید
در آن شکل و در آن چشم و در آن رو
همه عالم به حیرانی ببینید
دلم برد و چو گفتم، کافری کرد
[...]