گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دیوانه می کنی دل و جان خراب را

مشکن به ناز سلسله مشک ناب را

بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال

تو خون من بریز ز بهر ثواب را

بوی وصال در خور این روزگار نیست

ضایع مکن به دلق گدایان گلاب را

ای عشق، شغل تو چو به من ناکسی رسید

آخر کسی نماند چهان خراب را

از چاشنی درد جدایی چه آگهند

یک شب کسان که تلخ نکردند خواب را

طوفان فشان به دیده و قحط وفا به دهر

تقویم حکم کی کند این فتح باب را

تا گفتمش بکش، ز مژه تیغ رانده بود

ما بنده ایم غمزه حاضر جواب را

گر خاطرش به کشتن بیچارگان خوش است

یارب که یار ناوک او کن صواب را

آفت جمال شاهد و ساقی ست بیهده

بدنام کرده اند به مستی شراب را

خونابه می چکاندم از گریه سوز دل

خوش گریه ایست بر سر آتش کباب را

خسرو ز سوز گریه نیارد نگاهداشت

آری سفال گرم به جوش آرد آب را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

ادیب صابر

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

[...]

امیرخسرو دهلوی

بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را

بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را

اینک رسید وقت که مردان آب کار

گردان کنند هر طرفی کار آب را

ساقی، ازان دو چشم که در بند خفتن است

[...]

سلمان ساوجی

زان پیش کاتصال بود خاک و آب را

عشق تو خانه ساخته بود این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار

پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه