گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای عید دوم آمده روی چو نگارت

قربان شده زان عید چو من بنده هزارت

مه را چه ولایت که کشد لشکر انجم

چون تافته شد طره خورشید سوارت

آن روز ز پرگار بشد دایره ما

کامد به در از پرده خط دایره وارت

آموخته شد مردمک دیده چو طفلان

با خط خوش از تخته سیمین عذارت

در یک دگر آورد دو ابروی تو سرها

هشدار مگر از پی خونم شده یارت

نقشی ست کژ آن را که همی خوانیش ابرو

اندر سر آن نرگس پر مست خمارت

دی خنده زنان سوی چمن طوف نمودی

پیغام گل آورد مگر باد بهارت

نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد

تا روشنی دیده بیابد ز غبارت

لیکن چه کنم روی تو دیدن نتواند

چشمی که درو، نی بصرست و نه بصارت

خانه مکن، ای دوست، درین جا گه پر نم

کس بر گذر سیل نکرده ست عمارت

با آنکه به عمری بچشد خسرو بیدل

یارب که چه شیرینست لب نوش و کنارت