سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
کی بنگرد برحمت چشم خوش تو ما را
نرگس همی نیارد اندر نظر گیا را
دل می دهد گواهی کورا تو برد خواهی
چشمت بتیر غمزه گو جرح کن گوا را
ای محتشم بخوبی هستم فقیر عشقت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای سیم بر زکات تن وجان خویش را
بردار از دلم غم هجران خویش را
تا درنیوفتددل مردم بمشک خط
رو سر بگیر چاه زنخدان خویش را
قومی بزور بازوی مرگ استدند باز
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت
مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت
جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت
حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت
ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
صحبت جانان بر اهل دل از جان خوشترست
عاشقانرا خاک کویش زآب حیوان خوشترست
چون زعشق او رسد رنجی بدل دردی بجان
عاشقان را رنج دل از راحت جان خوشترست
شاهباز عشق چون مرغ دلی را صید کرد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
آن عاشقی که طعمه عشق تو جان اوست
از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست
همچون رهست پی سپر کاروان درد
از قالب آن پلی که بر آب روان اوست
آن کو بجست و جوی تو پا در رکاب کرد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
ترا من دوست دارم تا جهان هست
همه نام تو گویم تا زبان هست
اثر گر باز گیرد عشقت از خلق
سراسر نیست گردد در جهان هست
ترا خاطر سوی مانی و ما را
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
مرا با رخ تو نظر بهر چیست
چو رویت نبینم بصر بهر چیست
چو شیرین نگردد ازو کام من
ترا این لب چون شکر بهر چیست
چواز روز (بی بهره باشند) خلق
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
یار در شیرینی از شکر گذشت
عشق در دلسوزی از آذر گذشت
چون کنم چون انگبین آگاه نیست
زآنکه بی او شمع را بر سر گذشت
باد زلفش را پریشان کرد دی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
عاشق روی تو از کوی تو ناید در بهشت
نزد عاشق فخر دارد خاک کویت بر بهشت
عاشق عالی نظر آنست که کو بیند بچشم
روی تو امروز در دنیا و فردا در بهشت
وقت دیدار تو با درویش، شرکت کی بود
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
نگارا بارعشقت رادل وجان برنمی تابد
چه جای جان ودل باشد که دو جهان برنمی تابد
چودردل رخت خود بنهاد تن بگریزد اندرجان
چو برجان بار خود افگند تن جان برنمی تابد
فلک راطاقت آن نی وانجم را کجا زهره
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
نگارا دل همیخواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا
ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگیِّ دل
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
آنکس که بهر نام تو از جان زیان نکرد
عنقای عشق در دل او آشیان نکرد
در پرده دلش اثری از حیات نیست
آنرا که در درون غم تو کار جان نکرد
آنکس که آفتاب سعادت برو نتافت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
هرکه در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی از آن کار به جایی نرسید
هرکه از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
حسن تو بر ماه لشکر میکشد
عشق تو بر عقل خنجر میکشد
جان من بیتو ز تن در زحمت است
رنج یوسف از برادر میکشد
هر کرا عشقت گریبانگیر شد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
غم عشق تو مقبلان را بود
چنین درد صاحب دلان را بود
تن از خوردن غم گدازش گرفت
چنین لقمه یی قوت جان را بود
غم جان فزایت غذای دلست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
عشق هرجا رو نماید کفرها دین می شود
ور تو روی ازوی بتابی مهرها کین می شود
از حریم وقت او بیرون بود اسلام وکفر
آن قلندروش که اورا عشق تو دین می شود
تخت دولت می نهد در هند دین احمدی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳
ای ز یاران گشته غافل از تو خود یاری نیاید
خفتهای در جامه ناز از تو بیداری نیاید
قدر غمخواران عشق خود ندانی تا چو ایشان
غم خوری بسیار و پیشت کس به غمخواری نیاید
از در تو نان نیابم زآنکه همچون من گدا را
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
ای ترا تعبیه در تنگ شکر مروارید
تا به کی خنده زند لعل تو بر مروارید
چون بگویی بفشانی گهر از حقه لعل
چون بخندی بنمایی زشکر مروارید
بحر حسنی تو و هرگز صدف لطف نداشت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
ای شکسته لب لعل تو بهای گوهر
پیش لعل لب تو تیره صفای گوهر
پرتو روی تو بنشاند چراغ خورشید
قیمت لعل تو بشکست بهای گوهر
برسر کوی تو ازدیده همی بارم در
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
کبر با اهل محبت ناز با اهل نیاز
کار معشوقان بود گر عاشقی چندین مناز
عاشق از آلایش کونین باشد برحذر
حوری از آرایش مشاطه باشد بی نیاز
کار بهر دوست کن، برادوست باشد مزد تو
[...]