گنجور

 
سیف فرغانی

آنکس که بهر نام تو از جان زیان نکرد

عنقای عشق در دل او آشیان نکرد

در پرده دلش اثری از حیات نیست

آنرا که در درون غم تو کار جان نکرد

آنکس که آفتاب سعادت برو نتافت

با ماه عشقت اختر عقلش قران نکرد

وآن را که طوق مهر تو در گردن اوفتاد

بر فرقش ار چه تیغ زدی سر گران نکرد

وآنکس که دل ز دوستی جان فرو نشست

او پاک نیست، غسل بآب روان نکرد

آنکس که جان بداد بامید سود وصل

با تو درین معامله خود را زیان نکرد

عاشق که سیر گشت ز خود گر چه گرسنه است

کونین لقمه یی شد و او در دهان نکرد

عشق تو مرد را ز بلاها امان نداد

صیاد صید را بسلامت ضمان نکرد

وآنرا که دل زآتش عشق تو روشنست

دست اندر آب تیره این خاکدان نکرد

آنرا که در زمین دل افتاد تخم عشق

چون گاو بار برد و چو گردون فغان نکرد

ای آنکه لاف می زنی از عشق آن نگار

کز کبر و ناز یک نظر اندر جهان نکرد

دست از جهان بدار که اصحاب کهف وار

در غار ره نیافت سگ ار ترک نان نکرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode