گنجور

 
سیف فرغانی

طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت

مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت

جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت

حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت

ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی

از خال هندو آسا وز چشم ترک سانت

همچون نشانه تا کی بر دل نهد جراحت

ما را به تیر غمزه ابروی چون کمانت

سرگشته یی که گردن پیچید در کمندت

دست اجل گشاید پایش ز ریسمانت

زآن بر درت همیشه از دیده آب ریزم

تا خون دل بشویم از خاک آستانت

جانم تویی و بی تو بنده تنیست بی جان

وین نیز اگر بخواهی کردم فدای جانت

یا آنکه نیست از خط بر عارضت نشانی

منشور ملک حسنست این خط بی نشانت

گر با چنین میانی از مو کمر کنندت

بار کمر ندانم تا چون کشد میانت

در وصف خوبی تو صاحب لسان معنی

بسیار گفت لیکن ناورد در بیانت

پا در رکاب کردی اسب مراد را سیف

روزی اگر فتادی در دست من عنانت

ای رفته از بر ما ما گفته همچو سعدی

« خوش می روی بتنها تنها فدای جانت »

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت

مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت

سیف فرغانی

همین شعر » بیت ۱۲

ای رفته از بر ما ما گفته همچو سعدی

«خوش می‌روی به تنها تنها فدای جانت»

سعدی

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت

آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی

وز حسن خود بماند انگشت در دهانت

قصد شکار داری یا اتفاق بُستان

[...]

کمال خجندی

طبع لطیف داند لطف لب و دهانت

فکر دقیق باید سررشته میانت

دی میشدی خرامان چون سرو و عقل می‌گفت

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

دانی چرا رفیقت کرد از درِ تو دورم؟

[...]

جامی

پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت

موی سفید کردم جاروب آستانت

ای از هلال ابرو بر آفتاب تابان

مشکین کمان کشیده من چون کشم کمانت

کم زن گره میان را بر قصد من که ترسم

[...]

صائب تبریزی

رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت

بوی امیدواری می آید از دهانت

رفیق اصفهانی

گر رفت جان و جسمم شد خاک آستانت

جسمم فدای جسمت جانم فدای جانت

در باغبانی تو عمرم گذشت، لیکن

در عمر خود نچیدم یک گل ز گلستانت

ای گلبن نزاکت تا چند یابد از تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه