ای سیم بر زکات تن وجان خویش را
بردار از دلم غم هجران خویش را
تا درنیوفتددل مردم بمشک خط
رو سر بگیر چاه زنخدان خویش را
قومی بزور بازوی مرگ استدند باز
از دست محنت تو گریبان خویش را
گفتم بعقل دوش که ترک ادب بود
کز وصل او بجویم درمان خویش را
او طیره گشت و گفت ترا با ادب چه کار
تو عاشقی فرو مگذار آن خویش را
عیبم مکن اگر زتو بوسی طلب کنم
جمعیت درون پریشان خویش را
صد بوسه آرزو کنی از خویشتن اگر
بینی در آینه لب و دندان خویش را
عاشق شوی تو بر خود اگر هیچ بنگری
در خنده پسته شکر افشان خویش را
گر ماه در کنار تو آید روا مدار
قیمت چرا بری تن چون جان خویش را
در موسم بهار که یاد آورند باز
هر بلبلی هوای گلستان خویش را
در موسم بهار که یاد آوردند باز
هر بلبلی هوای گلستان خویش را
در بوستان نشیندو در حسرت تو سیف
بر گل فشاند اشک چو باران خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.