گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - غزل در مخالفت جمهوری ساخته شده از مسمط موشح در موافقت جمهوری

 

جمهوری سردار سپه مایهٔ ننگ است

این صحبت اصلاح وطن نیست که جنگ است

از کار قشون حال خوش از ما چه توقع

کاین فرقه بر این گله شبان نیست پلنگ است

بی‌علمی و آوازهٔ جمهوری ایران

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - تغزل

 

دلم از عشق آن بت نوشاد

چند باید شکسته و ناشاد

چند باید ستم براین دل و جور

که دل است این‌، نه آهن و پولاد

آمد آن تیره روز و نامش عشق

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - تغزل

 

داده‌ام دل تا مرا یک بوسه آن دلبر دهد

ور دل دیگر دهم او بوسهٔ دیگر دهد

چون مرا نبود دلی دیگر، دهم جان تا مگر

بوسهٔ دیگر مرا زان لعل جان‌پرور دهد

در بهای بوسه بدهم سیم اشک و زر چهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - تغزل و بهاریه

 

گشاده روی بهار، ای گشاده روی بهار

شراب سرخ بخواه و نبید سرخ بیار

بهار آمد و سنبل برآمد از لب جوی

به بوی زلف تو ای شمسهٔ بتان بهار

توازبهار فزونی بتا، به رنگ و به بوی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - تغزل

 

سنبل داری به گوشهٔ چمن اندر

نرگس کاری به برگ یاسمن اندر

در عجبم زافریدگار، کزان روی

لاله نشاند به شاخ نسترن اندر

ای صنم خوبرو به جان تو سوگند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - تغزل

 

بوستان بشکفت و بلبل برکشید از دل صفیر

همچو چشم من گهرپالای شد ابر مطیر

بر نشاط روی گل وقت سپیده‌دم به باغ

فاخته آوای بم زد عندلیب آوای زیر

بوستان بشکفت چون رامشگه پروبز شاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - تغزل و تشبیب

 

باد بیاورد بوی مشک به شبگیر

گوئی بگذشت از آن دو زلف گره گیر

شبگیر ار بگذرد نسیم بر آن زلف

مشک فرازآورد نسیم به شبگیر

دانم تدبیرها بسی به همه کار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - تغزل

 

بربوده دلم چشم پر فنش

وان عارض چون ماه روشنش

نسرینش رخ و سوسنش دو زلف

من بندهٔ نسرین و سوسنش

عشقی است دگرگونه با ویم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - تغزل

 

جلوه‌گر شد شب دوشین چو مه عید صیام

کرد از ابرو پیوسته اشارت سوی جام

یعنی ای باده کشان باده حلال است حلال

یعنی ای دلشدگان روزه حرام است حرام

مه من نیز پی رؤیت فرخنده هلال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - تغزل

 

زلفت از مشگ‌، خط آراید بر صفحهٔ سیم

تا بدان‌، چشم تو را فتنه نماید تعلیم

فتنه‌آموزی مگذار بر آن زلف سیاه

وآن خط مشگین مپسند برآن صفحهٔ سیم

روی تو ماهی سیم است بر او خط چه نهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - تغزل

 

جوشن پوشی ز مشک بر مه روشن

بر مه روشن همی که‌ پوشد جوشن

نی نی روی توگلشن است و دو زلفت

سنبل تازه‌است بردو گوشهءگلشن

سوسن داری شکفته بر سر نسرین

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - تغزل و منقبت

 

ای به‌روی و به‌موی‌، لاله و سوسن

سبزه داری نهفته در خز ادکن

سوسن تو شکسته بر سر لاله

لاله ی تو شکفته در بن سوسن

لب لعلت گرفته رنگ ز مرجان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰ - تغزل

 

ای حلقهٔ زلف تو پر شکن

وی نرگس مست توصف شکن

از یک شکن طرهٔ دوتات

بر جان و دل من دو صد شکن

ای زلف تو سررشتهٔ بلا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - تغزل

 

گه فریضهٔ شام آن چراغ ترکستان

کنار من ز رخ خویش کرد لالستان

پی شکار دل و جان به غمزه و ابرو

کهی گشاده کمین وگهی گشوده کمان

به چرخ‌، برجیس از ماه روی او خیره

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - تغزل درمنقبت ولی عصر حجة بن الحسن (ع)

 

خیز وطعنه برمه و پروین زن

در دل من آذر بر زین زن

بند طره بر من بیدل نه

تیر غمزه برمن غمگین زن

یک گره به طرهٔ مشکین بند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸ - تغزل

 

منصور باد لشکر آن چشم کینه‌خواه

پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه

عشقش سپه کشید به تاراج صبر من

آن گه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه

رنجه شدم ز هجر به ارمان وصل او

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۵ - تغزل

 

پیمان‌شکن نگار من آن ترک لشکری

بگرفت خوی لشکری و شد ز من بری

من دل به لشکری ز چه دادم به خیر خیر

هشیار مرد، دل نسپارد به لشکری

او خود سپاهی است و رود، چون رود سپاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۶ - تغزل

 

بتا اگرچه به صورت تو زادهٔ بشری

ولی به روی درخشان‌، سلاله قمری

بشر نزاده چنین ماه روی غالیه موی

چگونه باورم آیدکه زادهٔ بشری

به چهر و سیما فرزند ماه گردونی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۲ - تغزل

 

ز عشق خوبروبان حصاری

شدم‌ در چنگ رنج و غم حصاری

حصاری شد دلم در سینهٔ تنگ

ز دست تنگ چشمان حصاری

ز هر سو پیش چشمم اندر آید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا

اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا

نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان

گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا

تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۷