ز عشق خوبروبان حصاری
شدم در چنگ رنج و غم حصاری
حصاری شد دلم در سینهٔ تنگ
ز دست تنگ چشمان حصاری
ز هر سو پیش چشمم اندر آید
بتی چینی و ترکی قندهاری
به باری، چند ازینان شکوه رانم
که این خوبی بدیشان داد باری
از اینان با دل من بر، فسون کرد
نگاری چیره بر افسوننگاری
بتی کرده دل جمعی گرفتار
به بند حلقهٔ زلف بخاری
به جایش غمگساری دارم و او
به جای من ندارد غمگساری
ازیرا داده زلف بیقرارش
قرار کار من بر بیقراری
کنون ز اندیشهٔ آن سعتری زلف
شبی دارم به پیش چشم تاری
کجا ناساز گشتی زو مرا کار
اگر بودیش با من سازگاری
بهمن نامهربان گر شد چه حاصل
ز آه و ناله و افغان و زاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
چه سود از بندسخت و استواری
چو تو با او نکردی هوشیاری
بمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بکوه و دشت و صحرا
بجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
می روشن درین شبهای تاری
چه میداری بیاور تا چه داری؟
به یاد خسرو عادل قزل خور
که او را شد مسلم شهریاری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.