گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

خیز وطعنه برمه و پروین زن

در دل من آذر بر زین زن

بند طره بر من بیدل نه

تیر غمزه برمن غمگین زن

یک گره به طرهٔ مشکین بند

صدگره برین دل مسکین زن

یک‌سخن‌ز دو لب شیرین گوی

صد گواژه بر لب شیرین زن

خواهی ارزنی ره تقوی را

زان‌ دو زلف پرشکن‌ و چین زن

تو بدین لطیفی و زیبائی

رو قدم به لاله و نسرین زن

گه ز غمزه ناوک پیکان گیر

گه ز مژه خنجر و زوبین زن

خواهی ار کشی کش و نیکو کش

خواهی ار زنی زن و شیرین زن

گرکشی به خنجر مژگان کش

ور زنی به ساعد سیمین زن

گر همی بری‌، دل دانا بر

ور همی زنی‌، ره آئین زن

گه سرود نغز دلارا ساز

گه نوای خوب نوآئین زن

بامداد، بادهٔ روشن خواه

نیمروز، ساغر زرین زن

رو بهار ازین سخنان امروز

بر سخنوران خط ترقین زن

زین تذرو وکبک چه جوئی خیر

رو به شاهباز و به شاهین زن

شو پیاده ز اسب طمع و آنگاه

پیل‌وش به شاه و به فرزین زن

تا طبرزد آوری از حنظل

گردن هوا به تبرزین زن

تا جهان کژیت به ننماید

کحل راستی به جهان‌بین زن

گرت ملک و جاه برین باید

تن به ملک و جاه فرودین زن

بنده شو به درگه شه وانگاه

کوس پادشاهی و تمکین زن

شاه غایب آنکه فلک گویدش

تیغ اگر زنی به ره دین زن

رو ره امیری چونان گیر

شو در خدیوی چونین زن

ای ولی ایزد بیچون‌، خیز

ره بر این گروه ملاعین زن

بر بساط دادگری پا نه

بر کمیت کینه‌وری زین زن

گه به حمله بر اثر آن تاز

گه به نیزه بر کتف این زن

خیمهٔ خلاف اعادی را

برکن از جهان و به سجین زن

کیش اورمزد به کار آور

بیخ آهریمن خودبین زن

دین حق و معنی فرقان را

بر سر خرافهٔ پارین زن

از دیار مشرق بیرون تاز

کوس خسروی به درچین زن

پای بر بساط خواقین نه

تکیه بر سریر سلاطین زن

پیش خیل بدمنشان شمشیر

چون امیر خندق و صفین زن

با مداد تیرهٔ خون خصم

بر بیاض دین خط تزئین زن

برکران این چمن نوخیز

با سنان آخته‌، پرچین زن

تا به‌راستی گرود زین پس

بانگ بر جهان کژآنین زن

چهر عدل را ز نو آزین بند

کاخ مجد را ز نو آئین زن

گر فلک ز امر تو سر پیچد

بر دو پاش بندی روئین زن

طبع من زده است در مدحت

نیک بشنو و در تحسین زن

برگشای دست کرم و آنگاه

بر من فسردهٔ مسکین زن

تا جهان بود تو بدین آئین

گام بر بساط نوآئین زن