گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

جوشن پوشی ز مشک بر مه روشن

بر مه روشن همی که‌ پوشد جوشن

نی نی روی توگلشن است و دو زلفت

سنبل تازه‌است بردو گوشهءگلشن

سوسن داری شکفته بر سر نسرین

نسرین داری نهفته در بن سوسن

هرکه بناگوش و طرهٔ تو بکاوید

لاله به‌ خروار برد ومشک به‌ خرمن

آنچه به من کرد طرهٔ تو، نکرده است

با جگر اشکبوس‌، تیر تهمتن

تاکه شود فتنهٔ دو چشمت افزون

زلف تو هردم زند بر آتش دامن

هیچ نکردم ز جان دربغ‌، من از تو

نیز ز بوسه مکن دربغ تو از من

بوسه زنم‌برلب تو زآنکه لب‌تو

خواند هردم مدیح حجت ذوالمن

شاه ملوک زمانه مهدی منصور

حجت غایب خدایگان مهیمن

 
 
 
رودکی

خود غم دندان به که توانم گفتن؟

زرین گشتم برون سیمین دندان

فرخی سیستانی

سوسن داری شکفته برمه روشن

بر مه روشن شکفته داری سوسن

ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر

سروی گر سرو درع پوشد و جوشن

سوزن سیمین شده ست و سوزن زرین

[...]

ناصرخسرو

دیر بماندم در این سرای کهن من

تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن

خسته ازانم که شست سال فزون است

تا به شبانروزها همی بروم من

ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود

[...]

خواجوی کرمانی

سرو قبا پوش من قباش بگردان

ای شده اسرار غیب پیش تو روشن

باز ز سیصد بگیر شست و نگه دار

تا شودت نام آن نگار معین

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه