گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای به‌روی و به‌موی‌، لاله و سوسن

سبزه داری نهفته در خز ادکن

سوسن تو شکسته بر سر لاله

لاله ی تو شکفته در بن سوسن

لب لعلت گرفته رنگ ز مرجان

سر زلفت ربوده بوی ز لادن

آفت جانی از دو غمزهٔ دلدوز

فتنه شهری از دو نرگس پرفن

هرکجا دست برزنی به سر زلف

رود از خانه بوی مشک به برزن

زلف را بیهده مکاه که باشد

دل عشاق را به زلف تو مسکن

خود به گردن تو راست خون جهانی

کی رسد دست عاشقانت به گردن

نرم گرددکجا دل تو بافغان

که به افغان نه نرم گردد آهن

من نجویم به جز هوای دل تو

تو نجویی به جز بلای دل من

نازش تو همه به طرهٔ گیسو

نازش من همه به حجه ذوالمن

مهدی‌بن‌الحسن ستودهٔ یزدان

شاه علم آفرین و جهل پراکن

کارگیتی ازوست جمله به سامان

پایهٔ دین از اوست محکم و متقن

خرم آن روی کش نماید دیدار

فرخ آن دست کش رسید به دامن

آنکه جز راه دوستیش بپوید

از خدایش بود هزار زلیفن‌

پای از جاده خلافش برکش

دست در دامن ولایش بر زن

ای ولی خدای‌، خیز و زگیتی

بیخ ظلم و بن ‌ستم را برکن

پدری را تویی پسرکه هزاران

گردن بت شکست و پشت برهمن

بت گرانند و بت‌پرستان در دهر

خیز و تنشان بسوز و بتشان بشکن

چند ای خسرو زمانه به گیتی

بی‌تو خاصان کنند ناله و شیون

مسند شرع را هم اکنون بی‌تو

کفر برچید، خیز و مسند بفکن

به فلک بر فراز رایت نصرت

خاک در چشم دیو خیره بیاکن

خیمهٔ عدل را بپاکن و بنشین

که ستمگر شد این زمانهٔ ریمن

قومی ازکردگار بی‌خبران را

جایگاه توگشته مکمن و مسکن

تیغ خونریزی از نیام برون کن

وز چنین ناکسان تهی کن مکمن

خرم آن روز کاینچنین بنشینی

ای گدای در تو چرخ نشیمن

رایت دین مصطفی بفرازی

ز حد ترک تا مداین و مدین

 
 
 
رودکی

خود غم دندان به که توانم گفتن؟

زرین گشتم برون سیمین دندان

فرخی سیستانی

سوسن داری شکفته برمه روشن

بر مه روشن شکفته داری سوسن

ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر

سروی گر سرو درع پوشد و جوشن

سوزن سیمین شده ست و سوزن زرین

[...]

ناصرخسرو

دیر بماندم در این سرای کهن من

تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن

خسته ازانم که شست سال فزون است

تا به شبانروزها همی بروم من

ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود

[...]

خواجوی کرمانی

سرو قبا پوش من قباش بگردان

ای شده اسرار غیب پیش تو روشن

باز ز سیصد بگیر شست و نگه دار

تا شودت نام آن نگار معین

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه