گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

پیش ازان روزی که گردون خاک آدم می سرشت

عشق در آب و گلم تخم تمنای تو کشت

پای تا سر جمله لطفی گویی استاد ازل

طینت پاکت نه ز آب و گل ز جان و دل سرشت

روی بنما تا به طاق ابرویت آرند روی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

گر بود در خاک پیشم رویم از کوی تو خشت

به که باشد روزنی بر جای آن خشت از بهشت

گیسو اندر پاکشان روزی برون آ تا شود

چون بهشت ای حوروش خاک درت عنبر سرشت

رشته جان است ایوان وصالت را کمند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

چشم بگشادم پس از هجران به ابروی خوشت

ماه عید وصل نو کردم به روی مهوشت

خط نمودی پرتوی ناتافته زان رخ هنوز

سوختم از دود تو ناگشته گرم از آتشت

یک نهال آرزو در باغ جان ما نشان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

زهی عشق تو را بر کفرو دین پشت

رخت آتش زده بر جان زردشت

بود روشن ز رخسار و جبینت

که تو خورشید و ماهی پشت بر پشت

به وصف زلف تو کرده دبیران

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۵

 

خواجه آورد بهر سفره ما

پشت آن یک دو گوسفند که کشت

لیکن از دست نخوت جودش

نشد آلوده ام به آن انگشت

هست ازان با خودش تصور آن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

چو عشق بر دوجهان حرف اتحاد نوشت

چه فرق از حرم کعبه تا حریم کنشت

بر این صحیفه مکش خط اعتراض که نیست

بجز نگاشته یک قلم چه خوب و چه زشت

ز پیر میکده جو وقت خوش که نتوان یافت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

گل گرچه کشد سرزنش از خار درشت

رو با تو و بر درخت خود دارد پشت

با قد تو شاخ گل مگر دعوی کرد

کش گل به طپانچه می زند غنچه به مشت

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۶

 

از گشتن نادرست این چرخ درشت

بنگر که مرا چه سان به خاک آمد پشت

آن کز ویم این نقد حیات است به مشت

امروز به دست خود همی باید کشت

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۷ - فرخی

 

همه نعیم سمرقند سر به سر دیدم

نظاره کردم در باغ و راغ و وادی و دشت

چو بود کیسه و جیب من از درم خالی

دلم ز صحن امل فرش خرمی بنوشت

بسی ز اهل هنر بارها به هر شهری

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۴۴ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

عربان در بغل نهاد و گذشت

گرد بازار و شهر و کو می گشت

جامی
 
 
۱
۲
۳
۹