گنجور

 
جامی

کل ما کان عندکم ینفد

دام ما عنده الی السرمد

وضع آن اندر آب و گل نبود

موضعش غیر جان و دل نبود

نشود حبه ای ازان ضایع

روز محشر شود به او راجع

خانه تن خرابه ایست کهن

لله و فی الهش عمارت کن

لقمه هایی که مشتهای دل است

بهر این خانه مشت های گل است

چون کفایت همی کند دو سه مشت

چند گل می کشی به گردن و پشت

گل مزن می نگویمت به گزاف

گل همی زن ولی به قدر کفاف

هست چندان بس از شراب و طعام

که به طاعت توان نمود قیام

ور فزایی بر آن سرف باشد

کی سرف مایه شرف باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]