گنجور

 
جامی

چو عشق بر دوجهان حرف اتحاد نوشت

چه فرق از حرم کعبه تا حریم کنشت

بر این صحیفه مکش خط اعتراض که نیست

بجز نگاشته یک قلم چه خوب و چه زشت

ز پیر میکده جو وقت خوش که نتوان یافت

جز از روایح انفاس او نسیم بهشت

پی بهشت ز می توبه کی کنم که بس است

بهشت من سر کوی بتان حور سرشت

مربعم به سر خم نشسته خواهی یافت

ز خاک قالب من چون زمانه سازد خشت

به دام عجز درافکند شیر مردان را

عجوز دهر ز بس رشته های حیله که رشت

نبرده رنج طلب جامیا وصال مجوی

نگشت صاحب خرمن کسی که تخم نکشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode