گنجور

 
جامی

از نبی اینما تولوا خوان

ثم وجه اللاه ش متمم دان

یعنی آن سو که روی قصد آری

تا حق بندگیش بگزاری

وجه حق کان بود حقیقت او

باشد آنجا به سوی او کن رو

هیچ جا را نکرد استثنا

پس بود عین حق عیان همه جا

عارف حق شناس را باید

که به هر سو که دیده بگشاید

بیند آنجا جمال حق پیدا

نگسلد از جمال حق قطعا

رو به هر چیز کاورد هر دم

در فضای حوایج عالم

هیچ شغلی حجاب او نشود

پرده آفتاب او نشود

در حوایج خدای را بیند

جز شهود خدای نگزیند

زانکه معلوم بنده نیست که کی

به سر آید حیات فانی وی

دم آخر کسی کز اهل جهان

داد بر هیأت مشاهده جان

چون برآرد سر از نشمین خاک

چشم و جانش بود به حضرت پاک

وان کزین منزل خراب گشت

لیک با ظلمت حجاب گذشت

خیزد از قبر تیره خوار و خجل

پشت بر آفتاب و رو در ظل

تا ابد مایل هوا و هوس

ناکس الرأس ماند آن ناکس