گنجور

 
جامی

یاد کن آنکه در شب اسرا

با حبیب خدا خلیل خدا

گفت: گوی از من ای رسول کرام

امت خویش را ز بعد سلام

که بود پاک و خوش زمین بهشت

لیکن آنجا کسی درخت نکشت

خاک او پاک و طیب افتاده

لیک هست از درختها ساده

غرس اشجار آن به سعی جمیل

سبحله حمد له ست پس تهلیل

هست تکبیر نیز ازان اشجار

خوش کسی کش جز این نباشد کار

عرض فانی اند این کلمات

نیست شان در دو آن بقا و ثبات

لیک حق از کمال خلاقی

سازد آن را جواهر باقی

هر یکی را به صورت شجری

بنماید گرفته بار و بری

باغ جنات تحتهاالانهار

سبز و خرم شود ازان اشجار