گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟

ز غصه می‌بمیرم، با که گویم؟

ز هجر یار گریانم، ندانم

که دامان که گیرم؟ با که گویم؟

ز جورش در فغانم، چند نالم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

ز دلتنگی به جانم با که گویم؟

ز غصه ناتوانم، با که گویم؟

ز تنهایی ملولم، چند نالم؟

ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟

به عالم در، ندارم غمگساری

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

ای دوست، بیا، که ما توراییم

بیگانه مشو، که آشناییم

رخ بازنمای، تا ببینیم

در بازگشای، تا درآییم

هر چند نه‌ایم در خور تو

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم

نیم چون خوشدل و خرم بگرییم

دمی بر جان پر حسرت بموییم

زمانی بر دل پر غم بگرییم

گهی از درد بی‌درمان بنالیم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

تا کی همه مدح خویش گوییم؟

تا چند مراد خویش جوییم؟

بر خیره قصیده چند خوانیم؟

بیهوده فسانه چند گوییم؟

ای دیده بیا، که خون بگرییم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

شهری است بزرگ و ما دروییم

آبی است حیات و ما سبوییم

بویی به مشام ما رسیده است

ما زنده بدان نسیم و بوییم

بازیچه مدان، تو خواجه، ما را

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

بگذر ای غافل ز یاد این و آن

یاد حق کن تا بمانی جاودان

تا فراموشت نگردد غیر حق

در حقیقت نیستی ذاکر، بدان

چون فراموشت شد آنچه دون اوست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان

از فراقش سخت زارم، الغیاث ای دوستان

می‌تپم چون مرغ بسمل در میان خاک و خون

ننگرد در من نگارم، الغیاث ای دوستان

از فراق خویش همچون دشمنانم می‌کشد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

مقصود دل عاشق شیدا همه او دان

مطلوب دل وامق و عذرا همه او دان

بینایی هر دیدهٔ بینا همه او بین

زیبایی هر چهرهٔ زیبا همه او دان

یاری ده محنت زده مشناس جز او کس

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

در کف جور تو افتادم، تو دان

تن به هجران تو در دادم، تو دان

الغیاث، ای دوست، کز دست جفات

در کف صد گونه بیدادم، تو دان

بر امید آنکه بینم روی تو

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان

دست و پایی می‌زدم، تا بود جان

شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان

شد دل بیچاره از دست وفات

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان

هان! به حذر شوید از غمزهٔ شوخ و شنگشان

نالهٔ زار عاشقان، اشک چو خون بی‌دلان

هیچ اثر نمی‌کند در دل همچو سنگشان

با دل ریش عاشقان، وه! که چها نمی‌کنند؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان

ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان

اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم

شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان

مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان

به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان

چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست

ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان

مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن

جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن

سوختن در هجر و خوش بودن به امّیدِ وصال

ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن

تا کی از هجرانِ جانان ناله و زاری کنم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

سهل گفتی به ترک جان گفتن

من بدیدم، نمی‌توان گفتن

جان فرهاد خسته شیرین است

کی تواند به ترک جان گفتن؟

دوست می‌دارمت به بانگ بلند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

تا توانی هیچ درمانم مکن

هیچ گونه چارهٔ جانم مکن

رنج من می‌بین و فریادم مرس

درد من می‌بین و درمانم مکن

جز به دشنام و جفا نامم مبر

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن

چشم من از هجر خود گریان مکن

ز آرزوی روی خود زارم مدار

از فراق خود مرا بی‌جان مکن

از من مسکین مبر یک‌بارگی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

بی‌رخت جانا، دلم غمگین مکن

رخ مگردان از من مسکین، مکن

خود ز عشقت سینه‌ام خون کرده‌ای

از فراقت دیده‌ام خونین مکن

بر من مسکین ستم تا کی کنی؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

ای یار، بیا و یاریی کن

رنجه شو و غم‌گساریی کن

آخر سگک در تو بودم

یادم کن و حق‌گزاریی کن

ای نیک، ز من همه بد آمد

[...]

عراقی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۳۵
sunny dark_mode