گنجور

 
عراقی

بی‌رخت جانا، دلم غمگین مکن

رخ مگردان از من مسکین، مکن

خود ز عشقت سینه‌ام خون کرده‌ای

از فراقت دیده‌ام خونین مکن

بر من مسکین ستم تا کی کنی؟

خستگی و عجز من می‌بین، مکن

چند نالم از جفا و جور تو؟

بس کن و بر من جفا چندین مکن

هر چه می‌خواهی بکن، بر من رواست

بی نصیبم زان لب شیرین مکن

بر من خسته، که رنجور توام

گر نمی‌گویی دعا، نفرین مکن

در همه عالم مرا دین و دلی است

دل فدای توست، قصد دین مکن

خواه با من لطف کن، خواهی جفا

من نیارم گفت: کان کن، این مکن

با عراقی گر عتابی می‌کنی

از طریق مهر کن، وز کین مکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱۹ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

شرم دار آخر جفا چندین مکن

قصد آزار من مسکین مکن

پایی از غم در رکاب آورده‌ام

بیش از این اسب جفا را زین مکن

در غم ماه گریبانت مرا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

یک سر موئی خلاف دین مکن

ور کند شخصی تو اش تحسین مکن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه