صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
مکن باور به یک منوال دور زندگانی را
به یاد آر ای توانا روزگار ناتوانی را
به کسب معرفت کوش و جوانی صرف طاعت کن
که خواهی خورد گاه پیری افسوس جوانی را
برای معنی است ایجاد هر صورت مشو غافل
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
پایهٔ آمال محکم در جهان کردن چرا
خویش را غافل ز مرگ ناگهان کردن چرا
خلقت باغ جنان بهر تو شد ای بیخبر
اندرین ویرانه چون جغد آشیان کردن چرا
پای لنگ و راه دور و تن ضعیف وتوشه کم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
اگر مشاهده خواهی جمال یزدان را
ببین جمال عدیم المثال قرآن را
به چشم جسم نبینی به غیر جسم آری
ببین بدیدهٔ جان فاش طلعت جان را
لباس لفظ ببر کرده شاهد معنی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
آنکه مانند تواش یار دل آزاری هست
چون منش دیده خون بار و دل زاری هست
نازم آن چشم فریبنده بیمار تو را
که بهر گوشه ز هجرش دل بیماری هست
دورم از خود کنی و شادم از اینرو که شود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
آدمی را ز شرف تاج کرامت بسر است
حیف و صد حیف که بیچاره ز خود بیخبر است
بنگر انسان و مقامش که بود محرم راز
خلوتی را که فلک حلقه بیرون در است
هست انسان بمثل آینهٔی در بر دوست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
تا شدم از گردش چشم تو مست
پای زدم یکسره بر هر چه هست
تا ابد اندر دل ساغر بود
عکس تو ای ساقی بزم الست
حسن تو تا شهرهٔ بازار شد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
ای به فدای تو من و هر چه هست
وی تو حقیقت بت و من بت پرست
دیگرم از غم نفسی هست نیست
از منت ای جان خبری نیست هست
خار بیابان جنون نی همین
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
آنکه مانند تواش یار دل آزاری هست
چون منش دیده خون بار و دل زاری هست
نازم آن چشم فریبنده بیمار تو را
که بهر گوشه ز هجرش دل بیماری هست
دورم از خود کنی و شادم از اینرو که شود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
آدمی را ز شرف تاج کرامت بسر است
حیف و صد حیف که بیچاره ز خود بیخبر است
بنگر انسان و مقامش که بود محرم راز
خلوتی را که فلک حلقه بیرون در است
هست انسان بمثل آینهٔی در بر دوست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
تا شدم از گردش چشم تو مست
پای زدم یکسره بر هر چه هست
تا ابد اندر دل ساغر بود
عکس تو ای ساقی بزم الست
حسن تو تا شهرهٔ بازار شد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
ای به فدای تو من و هر چه هست
وی تو حقیقت بت و من بت پرست
دیگرم از غم نفسی هست نیست
از منت ای جان خبری نیست هست
خار بیابان جنون نی همین
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات
که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات
من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا
تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات
نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
تا تار طرهٔ توام ای جان بچنگ نیست
دل نیست لحظه ئی که خروشان چو چنگ نیست
مانند دف همی خورم از دست غم قفا
تا تار طرهٔ توام ای جان بچنگ نیست
با غیر خوش بصلحی و با آشنا به جنک
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
خرم کسی که کام ز بخت جوان گرفت
یعنی به صدق دامن پیر مغان گرفت
بردم چو نام عشق سرا پا بسوختم
چون شمع کاتشش به وجود از زبان گرفت
خوبان دهند بوسه و گیرند جان بها
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
بر دل چو یاد لعل لب یار بگذرد
گویی مسیح بر سر بیمار بگذرد
صد داغ لاله را بنهد روی داغ اگر
روزی بباغ آن گل بی خار بگذرد
یکبار هر که بنگرد آن روی دلربا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
مدد ز چشم پر آبم سحاب میخواهد
مگر خدای جهان را خراب میخواهد
فشاندهام بدل خویش تخم مهر و وفا
نگریم از چه که اینکشته آب میخواهد
نقاب بسته یرخ یار بهر شورش خلق
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
ما را به یمن عشق روا از توکام شد
صد شکر کار ما به محبت تمام شد
دوشین به بزم قصهٔ خوبان همی گذشت
تا عاقبت به نام تو ختم کلام شد
زین بعد ما و عشق تو زیرا که پیش از این
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
اگر از عشق به طور دلت اشراق آید
ارنی گوی تو را انفس و آفاق آید
نه عجب باشد اگر خرمن گردون سوزد
برق آهی که برون از دل عشاق آید
ایکه مشتاق نیی بهره ز دیدارت نیست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
دلم نظر سوی آن زلف پرشکن دارد
بلی غریب نظر جانب وطن دارد
بتی که نیست مرا غیر او دگر یاری
هزار عاشق دیگر به غیر من دارد
ز خاک بهر چه با داغ سر زند لاله
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
خدا را جمع نتوان با هوا کرد
یکی از این دو را باید رها کرد
ولی ترک خدا کردن محالست
که هر کس کرد خود را مبتلا کرد
به ملک عافیت ره برد آنکو
[...]