گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۲ - پیری

 

گر کنم جامه ها ز پیری چاک

زآن ندارد به جبه پیری باک

گر نشاطی که در تن آمده بود

به جوانی نشد به پیری پاک

مژده مرگ پیری آرد و بس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۳ - خشک و خالی

 

از من و تو همی بخواهد ماند

به جهان در دو جای خالی و خشک

من ز دیده کنم زمین پر خون

تو ز زلفین کنی هوا پر مشک

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۴ - با این همه شهرت

 

معروف تر از من به جهان نیست خردمند

پس بسته چراام به چنین جایی مجهول

نه خفته نه بیدار نه دیوانه نه هشیار

نه مرده و نه زنده نه بر کار و نه معزول

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۵ - چشم و بینی ببست عزرائیل

 

جای تحسین چو دست مرگ از این

کرد سوی سقر همی تحویل

دهنش گنده بود و رویش زشت

چشم و بینی ببست عزرائیل

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۶ - بوالفضایل

 

والا مردست بوالفضایل

زیبا مردست بوالفضایل

ما مرد نه ایم هیچ بی او

بی ما مرست بوالفضایل

مردان نکنند کار تنها

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۷ - دست بدان قبضه خنجر زدیم

 

گردن و گوش غزل و مدح را

بی حد پیرایه و زیور زدیم

بی مر با بخت در آویختیم

با فلک سفله بسی سر زدیم

سود ندیدیم ز نوک قلم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۸ - از بخت همیشه سرنگونم

 

از بخت همیشه سرنگونم

زیرا که چو دیگران نه دونم

زین عمر که کاست انده دل

هر روز همی شود فزونم

زیبد که منی کنم ازیراک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۹ - نداند حقیقت که من کیستم

 

چه کین است با من فلک را بدل

که هر روز یک غم کند نیستم

ازین زیستن هیچ سودم نبود

هوایی همی بیهده زیستم

اگر مهربانی بپرسد مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۰ - ز بیم بلا آنچه دانم نگویم

 

ضعیفم به جان وز ضعیفی چنانم

که از سختی جان کشیدن به جانم

به دل خونم آری به جان در گزندم

به رخ زردم آری به تن ناتوانم

همه شاخ خشکست در مرغزارم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۱ - ای جوانی تو را کجا جویم

 

ای جوانی تو را کجا جویم

با که گویم غم تو گر گویم

یاسمین تو تا سمن گشته ست

سمن و یاسمین نمی بویم

نزد خوبان سیاه روی شوم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۲ - شکوه از موی

 

پیوسته من از سپید مویی

حجام بروت کنده باشم

تا می بکنم سپید مویی

ده موی سیاه کنده باشم

با ریش چنین که من برآرم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳ - حقگزاری از خواجه مظفر

 

از خواجه مظفر کریوه

امروز هزار شکر دارم

غافل نیم و یکان یکان من

بر خود شب و روز می شمارم

سر جمله آن به طبع و خاطر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۴ - هزل

 

بتی یافتم دوش گفتم به حرص

که امشب جماعی فراوان کنم

رگ من بخسبید و خفته بماند

ندانستمش تا چه درمان کنم

بدو گفتم ار چاره آن کنی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۵ - از زبان ملک ارسلان گوید

 

من مایه عدل و مایه جودم

سلطان ملک ارسلان مسعودم

خورشید جهان فروز شد رأیم

باران زمین نگار شد جودم

محمود خصال و رسم و ره رانم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - مدح و شکران

 

چه خدمت کرد شاها بنده تو

که با توست این چنین اعزاز و اکرام

ولیکن خسروا تو آفتابی

که هست این گیتی از تو گشته پدرام

تو دریایی و از دریا همه کس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۷ - ستایش

 

ملکا بنشین بر تخت به کام

می مشکین خور در زرین جام

هیبت سوزان خود خنجر توست

بر مکش خنجر زرین ز نیام

حشمت عدل علایی به جهان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۸ - ثناگستری

 

ابرم که همی ز دریا بردارم

وآنگاه همی به دریا بر بارم

از خواجه عمید همی گیرم

مدحی که همی تو را دارم

مادح شدمش گرچه نه طماعم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۹ - ستایشگری

 

ای بزرگی که همتت گوید

من به قدر آسمان دوارم

مهر مانند بر جهان تابم

ابر کردار بر زمین بارم

من که مسعود سعد سلمانم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۰ - مدح

 

ای تو بحر و فضایل تو درر

وای تو چرخ و مکارم تو نجوم

ای به حری به هر زبان ممدوح

وی به رادی به هر مکان مخدوم

لیکن اینجا موانعی است مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱ - ای بخت بد

 

ای بخت بد که هیچ نبودم من از تو شاد

هر لحظه ای ز زخم تو درد دگر کشم

بس آب گرم و باد خنک هر شبی که من

از دیدگان ببارم و از سینه برکشم

یا پاره کن به قهر گریبان عمر من

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode