از بخت همیشه سرنگونم
زیرا که چو دیگران نه دونم
زین عمر که کاست انده دل
هر روز همی شود فزونم
زیبد که منی کنم ازیراک
از دل میم و ز پشت نونم
ای چرخ تو چندم آزمایی
زر و گهری به آزمونم
پیوسته ز بهر تنگ زندان
چون مار همی کنی فسونم
جز بر تن و جان من نکویی
از خلق بر تن من زبونم
در حبس بدین چنین زمستان
ترسم که فزون شود جنونم
بگداخت ز گریه دیدگانم
در سر باشد فسرده خونم
پر پنبه و آرد شد در و بام
من گرسنه و برهنه چونم
هر چند به کام و رأی من نیست
بخت بد و دولت زبونم
گنگیست چو چوب همنشینم
کوریست چو سنگ رهنمونم
شکر ایزد را که اندرین حبس
از دیدن سفلگان مصونم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بی تو چو غنچه خون درونم
بنگر به سرشک لاله گونم
زارم مکش این چنین خدا را
هر چند که یافتی زبونم
زنجیرکشان خیال زلفت
[...]
گفتی زفراق یار چونم
چون مردم دیده غرق خونم
بی ماه رخ تو کوکب از چشم
ریزد زستارگان فزونم
در ظلمت هجر راه گمشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.