گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای جوانی تو را کجا جویم

با که گویم غم تو گر گویم

یاسمین تو تا سمن گشته ست

سمن و یاسمین نمی بویم

نزد خوبان سیاه روی شوم

تا ز پیری سپید شد مویم

موی و رویم سپید گشت و سیاه

روی شد موی و موی شد رویم

نشود پاک رنگ هر دو همی

گرچه هر دو به خون همی شویم

گر مرا شهریار شهر گشای

بند کرده ست بنده اویم

مجلس او چرا نمی سپرم

گر ز باغ هنر همی رویم

گاه تازه چو لاله بر چمنم

گاه یازان چو سرو بر جویم

یاربم عفو او تو روزی کن

کز جهان عفو او همی جویم