گنجور

 
مسعود سعد سلمان

گردن و گوش غزل و مدح را

بی حد پیرایه و زیور زدیم

بی مر با بخت در آویختیم

با فلک سفله بسی سر زدیم

سود ندیدیم ز نوک قلم

دست بدان قبضه خنجر زدیم

خیره فرو ماند فلک زانکه ما

بر بت و بتخانه و بتگر زدیم

از قبل بچه آزر به تیغ

آتش در قبله آزر زدیم

وز پی این آهو چشمان باغ

با همه شیران جهان بر زدیم