افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - ندای سروش
ز گاه خواب شب دوش تا به وقت سحر
سروش غیبم داد این ندا به گوش اندر
که ای ز فتنه دوران نشسته در اندوه
که ای ز بازی ایام گشته غم پرور
ز خفتگان به غفلت تویی در این گیتی،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - خسرو گلبن
شد وقت آن که از اثر باد صبحدم
بر تخت سبزه خسرو گلبن نهد قدم
گلشن شود ز جلوه عیان در خیال کور
بلبل کند به نغمه اثر در دل اصم
گردد ز بوی غنچه غمین نکهت بهشت
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
برخیز و بزدای از دلم، ساقی غم ایام را
منشین که گردون خون کند، در گردش آور جام را
از یاسمن ای سیمتن، نازک ترت باشد بدن
حیف است اندر پیرهن، پنهان کنی اندام را
زهر و شکر توأم بهم، در کام ما ریز از کرم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
در بزم چمان آمده سرو چمن ما
امشب همه رشک چمن است انجمن ما
ماه است که در بزم برافروخته طلعت،
یا شمع رخ مهوش سیمین بدن ما؟
خوب است که در بزم من آید به تماشا،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
از دیده چکد قطره خون جگر ما
خون جگر آویزه چشمان تر ما
عزم سفر کوی تو داریم و نباشد
جز لخت جگر توشه راه سفر ما
ماییم همان نخل که در دامن اطفال،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
بر فرق کوه اگر بزنم برق آه را
سوزد چنانکه آتش سوزنده کاه را
بر اشک و آه من به غلط طعنه ها مزن
بنگر چها اثر بود این اشک و آه را
این اشک دجله ای است که ویران کند جهان
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ای مایه خرّمی جهان را
و ای راحت جان جهانیان را
از حسرت نوش لعلکانت
خون در جگر است لعل و کان را
گل بیند اگر خویت به عارض
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
در دام گرفتند و شکستند پرم را
وانگاه به بازیچه بریدند سرم را
ای کاش سرم را که به بازیچه بریدند،
بریان ننمودند بر آتش جگرم را
عالم همه طوفان شود، ای وای به مردم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
هر آن مرغی که میبندند در گلزار بالش را
چه میدانند مرغانی که آزادند حالش را
من آن مرغم که صیاد جفاکیشم به صد حسرت،
کشد در خاک و خونم زار و نندیشد مآلش را
به گلزاری مرا دادند رخصت در پرافشانی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،
به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را
نمیدانم چه گلزار است این خرم فضا، یا رب
که گوش باغبان نشنیده آواز هزارش را
من آن مرغم که شد آبشخورش در آن گلستانی،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
خوش آن بلبل که بگشایند در گلزار دامش را
دهد گل بی جفای باغبان هر لحظه کامش را
مرا، صیاد، طفلی باغبان بوده است و بی پروا
من آن مرغم، که جستم آشیان دیوار بامش را
مرا در شیشه دل خون فزاید حسرت ساقی،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
عشق برتافت چنان صبر و شکیبایی را
که به خود ره ندهم عزم و توانایی را
فارغ از خون جگر، مردم چشمم نشود
میل صحرا نبود مردم دریایی را
شمع روی تو گذشت از برمن در شب تار
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
بگو صیاد ما، در دام ریزد دانه ما را
که شاید بشنود مرغی دگر افسانه ما را
مرا در بندبند افتاد چون نی آتش غیرت
که سوزد شمع بزم دیگری پروانه ما را
حریفان را پر از صهباست جام عیش و حیرانم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
بر قتل من خسته، اگر بسته میان را
تا باز کند زنده، گشوده است دهان را
سر خط امان داد به ما طلعت تو دوش،
و امروز گرفت از کف ما خطّ امان را
ترسم که چو چنگیز کند چشم تو با خلق
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ای سایه سعادت و ای مایه شکیب
ما از تو بی خودیم و هنوزت به ما عتیب
بی خار گل نبوده و بی رنج، مارِ گنج
نی خرّمی است بی غم و نی یار بی رقیب
ساقی به همگنان همه صهبای لعل داد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
ای آفتاب از مه رویت در التهاب
آیینه تو ساخته، خاکستر آفتاب
ما بی حجاب، روی تو دیدیم و عاشقیم
اندر میان ما و تو، کی سد شود، حجاب
اندر خمار تیره دلی چند سر کنم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
ای که به کوی مهوشان بار فتاده در گلت
تا نرهی از این خطر وا نرهد غم از دلت
دعوی عاشقی تو، باور دوست کی فتد
ناله زار تا چو نی نشنود از مفاصلت
روی چو آفتاب او در خم زلف بنگری
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
ای قامت دلجوی تو، آشوب قیامت
آشوب قیامت، خبری زآن قد و قامت
ای طرّه تو افعی و ای چشم تو آهو
ای خنده تو معجر و لعل تو کرامت
در زلف تو موسی، سپرد بیضه بیضا
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
عید است و مرا در طلب باده شتاب است
خورشید مرا ساغر و یاقوت شراب است
با بوسه لعلش نخورم باده گلگون،
کانجا که بود بوسه، بلی باده چو آب است
با چشمه حیوان لبش کوثر و تسنیم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
ای چرخ زمین آستانت
خورشید، غلام پاسبانت
سام آمده صیدی از کمندت
رستم شده زالی از کمانت
کاووس ملازم رکابت
[...]