گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

زهی تجلی نموده حسنت، به چشم وامق، ز روی عذرا

به یک کرشمه ربوده چشمت توان یوسف دل زلیخا

سواد مویت شکنج سنبل، صفات رویت ورق ورق گل

کشیده مستان قدح قدح مل، ز جام لعلت به جای صهبا

به ملک ایجاد اگر نبودی فروغ مهرت کجا نمودی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

گر بسنجند به حشر اجر شب هجران را

غالب آن است که شاهین شکند میزان را

شد زبون زنخت قامت چوگانی من

گوی بنگر که همی زخمه زند چوگان را

کفر زلفت اگر این است برآنک که به عنف

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

صبا از من بگو بیگانه مشرب آشنائی را

جفا نادیده ارباب وفاکش بی وفائی را

روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل

که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را

به ناز آسوده بر دیبای سلطانی چه غم دارد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

گیرم به ناله کردم آواره پاسبان را

کو جراتی که بوسم آن خاک آستان را

ای نوجوان مرانم از در به جرم پیری

پیش سگانت افکن این مشت استخوان را

بر هیچ دل نجنبد مهرش ز کینه جوئی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

معلم سرکند هر لحظه کلک آن طفل بدخو را

به خون غلتد که مشق سر بریدن می‌دهد او را

نزیبد صنعت مشاطه آن رخسار نیکو را

به سعی بوستان‌پیرا چه حاجت باغ مینو را‌؟

نشان ناوکش غیر است و من پنهان ردیف او را

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

زنده‌رود ار کنم از دست غمت مژگان را

خاک بر باد دهم ساحت اصفاهان را

خازن خلد اگر آن روی بهشتی بیند

جاودان رخت به دوزخ فکند غلمان را

بعد ازاین بر سر آنم که اگر دست دهد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

گر دهم رخصت یک چشم زدن مژگان را

خاک بر باد دهم واقعه طوفان را

چاره تیره شب هجر دعای سحر است

دانم آوخ که سحر نیست شب هجران را

آب و جاروب کشم زاشک و مژه منظر چشم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دوست دشمن، مدعی داور، وفا تقصیر ما

چیست غیر از جان سپاری در رهش تدبیر ما

ازکمند حسن تدبیر رهائی چون کنم

چشم گوزچی، چه زنخ، زلف سیه زنجیر ما

ما که آن دیوار کوتاهیم کاندر ملک عشق

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

گفتی از بیداد روزی در فغان آرم ترا

هان مکن کاری که از افغان بجان آرم ترا

گاه دست غیر بوسم گاه پای پاسبان

تا به تقریبی سری به آستان آرم ترا

نیستی ذلت خطا خجلت گنه شرمندگی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

چشم سیه‌مستش به‌خود نگشود از هم دیده را

فریاد من بیدار کرد این فتنه خوابیده را

دل با زلیخا طلعتان گفتم از او ساکن کنم

نخجیر نامد در نظر این گرگ یوسف‌دیده را

دستم مگیر ای باغبان تا پای قمری بشکنم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

صرف کار ناله کردم عمر چندین ساله را

یار یار دیگران شد خاک بر سر ناله را

سبحه از دستم ستد طفلی که از مشکین صلیب

بر میان زنار بندد زاهد صد ساله را

جان شیرین عرضه کردم بر دهانش لب گزید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

یار به ساغر از عرق ره ندهد شراب را

ساخت تیول مشتری خانه آفتاب را

آن می سال خورد کو کز مدد وجود وی

سوی خود از در عدم بازکشم شباب را

توبه من ز می قبول آمده ور تو ساقئی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

فتنه مهر اگر همی جبهه نهد شراب را

سجده واژگون برد قبله آفتاب را

زین همه روز خلق شب زان همه شام تا سحر

نام مبر به دور می گردش آفتاب را

دل به هوای بوسه بست هوس در آن دهان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

هرگز مباد کوثر و جنت هوس مرا

جام شراب و گوشه میخانه بس مرا

دانی به کنج صومعه ام ذکر سبحه چیست

ای کاش برده بود به زندان عسس مرا

هامون چه پویم از پی محمل که می رسد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

نبستم از چمن طرفی به کام دل پریدن‌ها

خوشا در حلقه دامی به ناکامی تپیدن‌ها

رفوی خرقه ناموس عقلم ساخت دیوانه

دریغ ایام شیدایی و پیراهن دریدن‌ها

نخواهم غیر خار از تربتم روید پس از مردن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا

جان سپاری در رهش آخر به کار آمد مرا

با دارم تا شدم جزو جلال مدعی

در حریم قرب خواری اعتبار آمد مرا

در میان مرگ و هجرانم مخیر کرد عشق

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

تهی از صافی و دردی شده میخانه ما

تا ترش تلخ شود پر شده پیمانه ما

گرچه دیوانه به افسانه گراید سوی عقل

عقل مجنون شود ار بشنود افسانه ما

هر شبم خانه به کوئی است مگر روزی دوست

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

مفتی شهر ندارد چوبه میخانه ما

باری از رشک زند سنگ به پیمانه ما

بت‌پرستند مقیمان حرم می‌ترسم

تا ز زنار شود سبحه صد دانه ما

کردم از باده تهی خم‌کده‌ها لیک هنوز

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

زالتزام عقل شد دیوانگی حاصل مرا

بعد از این دیوانه خوان، بینی اگر عاقل مرا

بخت میمون بین که چون صیا سنگین دل مرا

نیم بسمل می فروشد می خرد قاتل مرا

با دلت کاش ای کمان ابرو بدل گردد دلم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

مآشوب صبا طره جانانه ما را

زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

اورنگ زمین داغ نگین بی کلهی تاج

جم رشک برد حشمت شاهانه ما را

دل شد پی زاهد بچه آه که تقدیر

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۸