خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
دل رفت و میندانم، حالش که خود کجا شد
آزار او نکردم، گویی دگر چرا شد
هر جا که ظن ببردم، رفتم طلب بکردم
پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم، دو تا شد
چندان که بیش جستم، کم یافتم نشانش
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
لعلت اندر سخن شکر خاید
رویت انگشت بر قمر خاید
هر که با یاد تو شرنگ خورد
همچنان دان که نیشکر خاید
هر که او پایبست روی تو شد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
دل از آن راحت جان نشکیبد
تشنه از آن آب روان نشکیبد
چکنم هرچه کنم دل کند آنک
دل از آن جان جهان نشکیبد
دل نیارامد و هم معذور است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
لب جانان دوای جان بخشد
درد از آن لب ستان که آن بخشد
عشق میگون لبش به می ماند
عقل بستاند ارچه جان بخشد
دیت آن را که سر برد به شکر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
اول از خود بری توانم شد
پس تو را مشتری توانم شد
بر سر تیغ عشق سر بنهم
گر پیات سرسری توانم شد
عشق تو چون خلاف مذهبهاست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶
دل عاشق به جان فروناید
همتش بر جهان فروناید
خاکیی را که یافت پایهٔ عشق
سر به هفت آسمان فروناید
ور دهد تاج عقل با دو کلاه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷
دل از آن دلستان به کس نرسد
بر از آن بوستان به کس نرسد
بی غمش رنگ عیش کسی نبرد
بی دَمش بوی جان به کس نرسد
به غلط بوسهای بخواهم ازو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
عشق تو دست از میان کار برآورد
فتنه سر از جیب روزگار برآورد
هر که به کوی تو نیمبار فروشد
جان به تمنا هزار بار برآورد
جزع تو دل را هزار نیش فرو برد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
ازین دهرنگتر یاری نپندارم که کس دارد
وزین بینورتر کاری نپندارم که کس دارد
نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خونآلود
ازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد
دهم در منیزید دل دو گیتی را به یک مویش
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
می وقت صبوح راوقی باید
وان می به خمار عاشقی باید
چون مرغ قنینه زد صلای می
با پیر مغان موافقی باید
تا زهد تکلفیت برخیزد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
تو را نازی است اندر سر که عالم برنمیتابد
مرا دردی است اندر دل که مرهم برنمیتابد
سگ کوی تو را هر روز صد جان تحفه میسازم
که دندانمزد چون اوئی ازین کم برنمیتابد
مرا کی روی آن باشد که در کوی تو ره یابم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
چه روحافزا و راحتباری ای باد
چه شادیبخش و غمبرداری ای باد
کبوتروارم آری نامهٔ دوست
که پیک نازنینرفتاری ای باد
به پیوند تو دارم چشم روشن
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد
وز می وصل، لبم بر لب جامی برسد
پخته و صاف اگر مینرسد از تو مرا
گهگه از عشق توام دُردیِ خامی برسد
گر رسولان وفا نامه نیارند ز تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
باغ جان را صبوحی آب دهید
و آن شفق رنگ صبح تاب دهید
به زبان صراحی و لب جام
هاتف صبح را جواب دهید
صبح چون رخش رستم اندر تاخت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
دل نام تو بر نگین نویسد
جان نقش تو بر جبین نویسد
شاهان به تو عبده نویسند
روحالقدست همین نویسد
رضوان لقب تو یوسفالحسن
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
فراقت ز خونریز من درنماند
سر کویت از لافزن درنماند
من ار باشم ار نه سگ آستانت
ز هندوی گژمژ سخن درنماند
تو گر خواهی و گرنه میدان عشقت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
هستی من آب گشت، آب مرا آب شد
از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد
سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد
سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
دل بستهٔ زلف تو شد از من چه نویسد
جان ساکن فردوس شد از من چه نویسد
جانی که تو را یافت به قالب چه نشیند
مرغی که تو را شد ز نشیمن چه نویسد
سرمایه توئی، چون تو شدی، دل که و دین چه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹
آتش عیارهای آب عیارم ببرد
سیم بناگوش او سکهٔ کارم ببرد
زلف چلیپاخَمش در بن دیرم نشاند
لعل مسیحادَمش بر سر دارم ببرد
نالهکنان میدوم سنگ به بر در، چو آب
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰
خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد
سرگشته میدود به خیالش کجا رسد
چون آفتاب سایه به ماهی نبیندش
دیوانهای چو من به هلالش کجا رسد
خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست
[...]