گنجور

 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۶۸
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

عشاق به جز یارِ سرانداز نخواهند

خوبان به جز از عاشق جان‌باز نخواهند

تا عشق بود عقل روا نیست که مردان

در مملکت عاشقی انباز نخواهند

آنان که چو من بی‌پر و پروانهٔ عشقند

[...]

۷ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می‌پوشد

به جام ارغوان ‌بلبل شراب وصل می‌نوشد

به گل بلبل همی‌گوید که نرگس می‌کند شوخی

مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد

چه پندم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد

[...]

۸ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

عشق تو به هر دلی فرو ناید

و اندوه تو هر تنی نفرساید

در کتم عدم هنوز موقوف است

آن سینه که سوزش تو را شاید

از هجر تو ایمنم چو می‌دانم

[...]

۹ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

فروغ جمالت نظر برنتابد

صفات خیالت خبر برنتابد

به کوی تو از زحمت عاشقانت

نسیم سحرگه گذر برنتابد

به بازار تو مشتری بی‌بصر بِه

[...]

۱۱ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

خوی او از خام‌کاری کم نکرد

سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد

دشمنان با دشمنان از شرمِ خلق

آشتی رنگی کنند آن هم نکرد

از مکن گفتن زبانم موی شد

[...]

۸ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد

عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد

ماه منی و ماه را چرخ فدای تو دهد

گر به دیار دشمنان وقت زوال تو رسد

چشم زمانه را فلک میل زوال درکشد

[...]

۶ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد

یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد

کس چون تو نشان ندهد در کل جهان لیکن

چون این دل هر جائی هر جای بسی باشد

بر پای تو سر دارم گر سر خطری دارد

[...]

۶ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

با یاد تو زهر بر شکر خندد

با روی تو شام بر سحر خندد

درماه نو از چه روی می‌خندی

کان روی به آفتاب برخندد

عاشق همه زهر خندد از عشقت

[...]

۷ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند

اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند

مائیم و دلی جوجو از اندیشهٔ عشقت

عشقت به یکی جو چه دهد یا چه ستاند

عشق تو به منشور کهن جان ستد از من

[...]

۶ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

مهر تو بر دیگران نتوان نهاد

گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد

مایهٔ من کیمیای عشق توست

مایه در وجه زیان نتوان نهاد

دست دست توست و جان ماوای تو

[...]

۸ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو درفزود

کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود

لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد

گر همه در خون کِشد، پشت نباید نمود

دل ز کفم شد دریغ سود ندارد کنون

[...]

۷ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

مرا وصلت به جانی برنیاید

تو را صد جان به چشم اندر نیاید

به دیداری قناعت کردم از دور

که تو ماهی و مه در بر نیاید

بدان شرطی فروشد دل به کویت

[...]

۷ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

دل که در دام تو افتاد غمِ جان نبرَد

جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد

عقل کو غاشیهٔ عشق تو بر دوش گرفت

گر همه باد شود تخت سلیمان نبرد

باد کو خاک کف پای تو را بوسه دهد

[...]

۱۳ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

دل زخم تو را سپر ندارد

آماج تو جز جگر ندارد

شرط است که بر بساط عشقت

آن پای نهد که سر ندارد

وین طرفه که در هوای وصلت

[...]

۶ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

بوسه‌گهِ آسمان نعل سمند تو باد

نوردِه آفتاب بخت بلند تو باد

خواجهٔ جانی به لطف، شاه جهانی به قدر

گردن گردنکشان رام کمند تو باد

تا رخ و موی تو را در نرسد چشم بد

[...]

۸ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد

آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد

سِحرا که کرده‌ای تو با زلف و عارض ارنه

در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد

دل بی‌ نسیم وصلت تنها چه خاک بیزد

[...]

۸ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد

آواز بی‌نیازی از آسمان برآمد

تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت

روز جهان فرو شد راز نهان برآمد

هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را

[...]

۸ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

وصل تو به وهم در نمی‌آید

وصف تو به گفت برنمی‌آید

شد عمر و عماری وصال تو

از کوی امید در نمی‌آید

وصل تو به وعده گفت می‌آیم

[...]

۶ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید

از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید

گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت

ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید

پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد

[...]

۸ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

دوست مرا رطل، عشق تا خط بغداد داد

لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد

صبر هزیمت گرفت، کز صف مژگان او

غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد

عشق به اول مرا، همچو گِل از پای سود

[...]

۶ بیت
خاقانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۶۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۳۵۴