گنجور

 
خاقانی

دل زخم تو را سپر ندارد

آماج تو جز جگر ندارد

شرط است که بر بساط عشقت

آن پای نهد که سر ندارد

وین طرفه که در هوای وصلت

آن مرغ پرد که پر ندارد

عشق تو چو چنبر اجل شد

کس نه که بر او گذر ندارد

در درد توام، تو فارغ از من

کس دردی ازین بتر ندارد

خاقانی از آن توست دریاب

کو جز تو کسی دگر ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

نور رخ تو قمر ندارد

شیرینی تو شکر ندارد

خوش باد عشق خوبرویی

کز خوبی او خبر ندارد

دارندهٔ شرق و غرب سلطان

[...]

سوزنی سمرقندی

. . . ری دارم که خر ندارد

خر تا بکلاه بر ندارد

مانند یکی درخت جیلان

سرکنده که برگ و بر ندارد

. . . نی داری که صد چنین . . . ر

[...]

عطار

زین درد کسی خبر ندارد

کین درد کسی دگر ندارد

تا در سفر اوفکند دردم

می‌سوزم و کس خبر ندارد

کور است کسی که ذره‌ای را

[...]

نجم‌الدین رازی

دل بی تو ز تو خبر ندارد

در عشق تو خواب و خور ندارد

با یار بگوی عاشقان را

زین بیش بلند بر ندارد

از رحمت عاشقان به رویت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه