مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷
کجاست آن صنم سرو قد سیم اندام
کجاست آن بت خورشید روی ماه غلام
شگرف شاهد شمشاد قد شیرین لب
همای فاخته طوق و تذرو کبک خرام
عقاب کنیه و طاووس حسن و طوطی خط
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
خیال روی تو یکباره برد خواب مرا
درنگ وصل تو افکند در شتاب مرا
متاب روی ز من دلبرا و زلف متاب
که تاب زلف تو در تب فکند تاب مرا
اگر بر تو دهد میوه بهشت چرا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
در چنین عشق مرا برگ تنآسانی نیست
کس بدین بیکسی و بیسروسامانی نیست
تا پریشانی زلف تو بدیدهست دلم
دلِ مانندِ دل من به پریشانی نیست
تا تو در راه دلم چاه زنخدان کندی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
چون زلف سرفشان تو در تاب میرود
شب در پناه پرتو مهتاب میرود
چون ابروی کمانکش تو تیر میکشد
از چشم عاشقان تو خوناب میرود
بر بوی روز وصل تو و بیم هجر شب
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
دلی که با غم عشق تو همنشین گردد
نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو
به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
چو سایه هر که به دنبال تو رود ناچار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
بر من همه خواری از دل آمد
کز وی هوس تو حاصل آمد
با بار غمت دل ضعیفم
افتاده و پای در گل آمد
وین نیست عجب که بار عشقت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد
وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد
نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط
که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد
این زمان عیسی ایام توئی بهره چرا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
بسوختیم و ز ما هیچ بر نیامد دود
به درد عمر شد و ناله مان کسی نشنود
نفس برید و دل از مهر همنفس نبرید
غنود بخت و دمی یار در برم نغنود
نداند آنچه مسلمان که سنگدل پریئی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
خدای جز به توام کام دل روا مکناد
به جز هوای تو با جانم آشنا مکناد
گرم رها کند از حلق بند جان شاید
ز بند زلف تو حلق دلم رها مکناد
زمانه تا ز تن من جدا نگردد جان
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلبرا دوش در آن عیش منت یاد نبود
که دل بنده ز بند غمت آزاد نبود
اگر از صحبت من یاد نیاوردی هیچ
آخر ای سنگدل از عهد منت یاد نبود
شرم روی من و خشم آوری خلق مگیر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
حبذا نزهت بادی که ز بغداد آید
خاصه کز مسکن آن حور پریزاد آید
بر ره باد ز شب تا به سحر منتظرم
تا که از جانب بغداد دگر باد آید
ای خوشا وقت سحر کز نفس باد صبا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دلم خرید غم و جان فشاند در قدمش
گرش دمی نخورد غم شود گسسته دمش
غمش ز خوردن خون دل من آمد سیر
دلم هنوز به سیری نمی رسد ز غمش
شکست قلب دلم نادرست پیمانش
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ای زلف تو آشیانه دل
روی تو نگارخانه دل
مرغی ست غمت که نیست قوتش
جز آب سرشک و دانه دل
تیری که زشست عشقت آید
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم
جان شیرین به سرت کز بن دندان بدهم
گر شود آب حیات لب تو روزی من
چه زیان باشد اگر هر به دمی جان بدهم
گر دهان تر کنم از چشمه نوش تو شبی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
نه وصل تو می دهد پناهم
نه برخیزد غمت ز راهم
هر روز تو در جفا فزائی
هر لحظه من از غمت بکاهم
گرماه بدم کنون چو مورم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
می گلرنگ دوست میدارم
نالهٔ چنگ دوست میدارم
تا بدیدم فریب نرگس تو
سِحر و نیرنگ دوست میدارم
از هوای بهار چهره تو
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
چو تو دلبر به زیبائی به عالم در که دید ای جان
چو من عاشق به شیدائی به گیتی کس شیند ای جان
شفای جان منکوبی به حسن و لطف منسوبی
ترا ایزد بدین خوبی چگونه آفرید ای جان
هنوز از تیز بازارت دلم گرم است در کارت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
عید آمد ای نگارین بردار جام باده
وز بند غم برون شو تا دل شود گشاده
عهد صبوح نو کن جام می کهن ده
کم کن به عیش شیرین، تلخی جام باده
گوئی شبی ببینم من شادمان نشسته
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
ای چون دل و جان بر من گرامی
کس چون تو نبود دلدار نامی
نام و نشانت نشیندم از کس
ای بی نشان یار آخر چه نامی
تشبیه رویت با حور کردم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
روح محضی بدان طربناکی
قطرهٔ ژالهای بدان پاکی
گر ببیند طراوت تو بهار
نکند دعوی طربناکی
در چمن گر قد تو جلوه کند
[...]